بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : چهارشنبه 1 آذر 1391      13:21

جاده توسعه هنوز آسفالت نشده است

گفت و گوی اختصاصی با نایب رئیس اتاق بازرگانی، صنایع و معادن ایران

اقتصاد ایرانی، محمد عدلی: پس از پایان جنگ در اواخر دهه 60 ودر شرایطی که کشور خود را برای توسعه آماده می کرد اولین برنامه های توسعه ای پس انقلاب اسلامی نگاشته شد تا مسیر حرکت در بخش های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای مقاطع 5 ساله مشخص شود و دولتها مجبور نباشند به مانند زمان ویژه جنگ در دوران صلح هم بر اساس قانون بودجه سالیانه به اهداف کوتاه مدت بیاندیشند. ایران هم به مانند کشورهای در حال توسعه در این سال ها سعی کرد در ریل توسعه سرعت بگیرد اما اوضاع آنگونه که تصور می شد پیش نرفت. پس از تدوین سه برنامه 5 ساله، سند چشم انداز 20 ساله برای نظام طراحی شد به این امید که توسعه به حدی شتاب گیرد که در پایان سال 1404 در منطقه به رتبه نخست برسیم. اجرای برنامه چهارم و پنجم توسعه  اما به گونه ای اجرا شد که امیدواری ها را برای تحقق سند چشم انداز کاهش داد.

نایب رئیس اتاق بازرگانی ایران عقب ماندگی در توسعه را به نبود مکاتب فکری و الگوهای اثبات شده در کشور نسبت می دهد. پدرام سلطانی معتقد است که جاده توسعه در ایران هنوز ساخته نشده است تا شهروندان، تجار و دیگر فعالان اقتصادی در مسیر توسعه قرار گیرند.

او که دوره آموزشی مدیرت را در دانشگاه منچستر گذرانده، فقدان احزاب کلاسیک و صاحب الگو به عنوان مجری برنامه های توسعه ای در کنار کم تجربگی در برنامه نویسی را به عنوان دلایل اصلی بازماندن از توسعه مورد نظر ذکر می کند.

 گفتگوی با پدرام سلطانی که در دفتر شرکت نفتی او شکل گرفت از توسعه و برنامه های توسعه ای آغاز شد و به تولید و شرایط فعلی آن رسید.

 

شکل گیری مسیر توسعه در ایران که بعد از جنگ تحمیلی هدف اصلی نظام قرار گرفت با تدوین برنامه های پنج ساله و بعدها با تدوین سند چشم انداز همراه شد. فکر می کنید این برنامه ها در تدوین و در اجرا تا چه میزانی به توسعه اقتصادی انجامیده است؟

در مقدمه بحث باید گفت که اقتصاد توسعه و مدیریت توسعه مثل خیلی دیگر از شئونات برنامه ریزی و کشورداری در کشور ما خیلی جای خودش را باز نکرده است. از آن زمان و بعد از جنگ هم که اشاره کردید برنامه های توسعه تدوین شد ما این کاستی را داشتیم. اولین سوالی که باید هنگام برنامه ریزی برای توسعه بپرسیم این است که توسعه در کدام مسیر است؟ اهداف ما در این توسعه چیست؟ و چشم انداز ما کجاست؟ اما مشاهده می شود که سه برنامه و اندی را تمام می کنیم و تازه سندی با نام چشم انداز طراحی می شود. همین موضوع نشان می دهد که ما روی ریل محور مشخصی حرکت نکردیم چراکه علی القاعده توسعه باید مبتنی بر چشم انداز باشد. نمود دیگر این است که برنامه های توسعه ما در امتداد هم نبودند. اگرچه برخی قسمت ها را می شد نشانه گذاری و ردیابی کرد اما همه برنامه اینگونه نبوده است. در حالی که نمی توان در برنامه جزیره ای عمل کرد با یک نگاه جامع و مرتبط باید این جریان را برنامه ریزی کرد. نکته دیگر این بود که در برنامه ریزی خیلی نگاه واقع بینانه به منابع نداشتیم. به عنوان مثال اگر امروز برنامه بگذاریم که دو روز دیگر به بندر عباس برسیم در حالی که وسیله ما دوچرخه است و پول داخل جیبمان هم 200 تومان، این برنامه واقع بینانه نیست چراکه چنین امکانی با این امکانات وجود ندارد.  ما منابع را هم درست تخمین نزده بودیم و اعداد و ارقام غیر واقعی را در آن قرار داده بودیم. سیاست هایمان هم مشخص نبود. باید تعیین می کردیم که به کدام سمت می خواهیم برویم و در اقتصاد از چه الگویی پیروی می کنیم. مدت ها است از بعد از انقلاب غبارت اقتصاد اسلامی را می شنویم اما در این 34 سال تاکنون مکتبی با عنوان اقتصاد اسلامی معرفی نشده است. فقط مطالبی بریده و گزیده ای در جاهای مختلف و غیر قابل مقایسه با مفهومی که به عنوان مکتب فکری در اقتصاد، سیاست یا علوم اجتماعی می تواند تعریف شود و جامعیت داشته باشد.  با این نشانه ها این گونه نتیجه گرفته می شود که ما از ابتدا خیلی راه را درست ندیدیم، نچیدیم و نرفتیم این الزاما به این معنی نیست که موفق نبودیم چون در برخی برنامه ها مثل برنامه سوم و تا حدی برنامه دوم حتی در برخی بخش های برنامه چهارم مثل صادرات غیرنفتی، توفیقاتی را داشته ایم. اما نمی شود عنوان کرد که این موفقیت ها به دلیل آن برنامه ریزی بوده است باید قبول کرد که بسیار از آن ها اتفاقی بوده است. مثلا در برنامه چهارم از اهداف برنامه چهارم در صادرات غیرنفتی بالاتر رفتیم. حالا دولت چه کار کرده است که این اتفاق افتاده؟ هیچ استدلالی را نمی توان آورد که چون دولت این کار را انجام داد به این نتیجه رسیدیم. اتفاقا دولت در اوج زمانی بود که نفی برنامه می کرد و می گفت که برنامه چهارم اساسا به درد نمی خورد. پس به رغم اینکه به تعدادی از اهداف رسیدیم یا نزدیک شدیم و حتی عبور کردیم، اتفاقی مبتنی بر عملکرد برنامه ای نبود. خیلی از این اهداف در مسیر عادی کشور محقق شد.

چگونه این اتفاق در مسیر برنامه رخ داد که برخی بخش ها در مسیر عادی کشور پیشرفت را تجربه کردند اما برخی بخش های دیگر محروم ماندند؟

آنچه برنامه در مسیر مدیریتی کشور ما به وجود آورد یک دستورالعملی بود برای کسانی که بلد بودند از روش دستورالعمل بخوانند و به آن عمل کنند. به همین دلیل در برخی بخش ها عملکرد قابل قبول بوده و در بسیاری بخش های دیگر نتایج ناامید کننده شده است. مدیری که حرفه ای عمل کند و یک تکنوکرات باشد و به برنامه و نحوه هدفگذاری برای رسیدن به آن آشنا باشد. همچنین بتواند مدیریت منابع و مصارف در مسیر رسیدن به اهداف انجام دهد، هر دستورالعملی به او بدهند، هر اسمی هم داشته باشد می تواند در مسیر ان حرکت کند. برنامه یه توفیقی شد برای مدیران تکنوکرات ما که توانستند آن را به عنوان دستوراعمل بگیرند و حرکت کنند. البته برای مجلس هم ترازی شد که اگر می خواهد عملکرد دولت را بررسی کند، بتواند با آن سنجش را انجام دهد. این ها فواید برنامه ها بود.

هر برنامه دو بخش دارد. یکی نویسنده برنامه و دیگری مجری آن است. در برخی دولت ها  نویسنده و مجری یکی بوده است و در بعضی دوره ها اینگونه نبوده است. در برخی از دولت ها به رغم اینکه نویسنده و مجری یکی نبوده اما اجرای آن ادامه پیدا کرده است گاهی اوقات هم اینگونه نشده است. توفیق در برنامه صرفا محدود و منحصر به اینکه ما برنامه ریز حرفه ای نبودیم، نمی شود. بلکه بخش دوم این است که ما مجری حرفه ای برنامه هم نبودیم.

از یک جایی به بعد سند چشم انداز تدوین شد و ما نمی توانیم بگوییم که هدف مشخصی در مسیر برنامه ها نبود. بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟

بله. یکی از نواقص برنامه ها که نبود چشم انداز بود از یک مقطعی برطرف شد اما اتفاقا برنامه بعدی که مثلا مبتنی بر چشم انداز تهیه و تدوین شده، با چشم انداز فاصله چشمگیری دارد. عملکرد آن هم که اساسا قابل تطبیق با برنامه نیست. این قسمت که دیگر عمق فاجعه است به این صورت که نمی توان جا پاهای حرکت را شناسایی کرد که این در مسیر کدام برنامه در حال حرکت است.

نکته ای که می خواهم آن را ذکر کنم این است که اساسا برنامه به چه منظور تدوین می شود؟ هرچه یک کاری بزرگتر باشد، ساختن چارچوب، قاعده و ضابطه برای آن اهمیت بیشتری پیدا می کند. به عنوان مثال وقتی قرار است خانه کسی بروید که منزل روبرویی شما است. در را باز می کنید و بعد به خانه او وارد می شوید، یعنی کمترین برنامه ریزی برای آن کافی است اما هرچه این هدف را دور تر قرار دهید مجبورید که بیشتر برنامه ریزی کنید. اینکه با چه وسیله ای می خواهید بروید؟ چقدر زمان برای آن باید کنار بگذارید؟ چقدر بودجه دارید؟ و ... حالا اگر قرار باشد به شهر دیگر یا کشور دیگر بروید پروژه بزرگتر می شود و نیار به فکر و برنامه ریزی بیشتری دارد. در مقیاس کشور اگر این را بزرگ کنیم متوجه می شویم که در برنامه ریزی باید نگاه جامع تر، حرفه ای تر و دقیق تری برای پیش رفتن داشته باشیم. اما چه زمانی نیاز به این کار احساس می شود؟ زمانی که کشور مقطعی قرار دارد که جاده توسعه در آن صاف نشده است. یعنی شهروندان سمت و سوی حرکتشان مشخص نیست.  تولیدکنندگان، بخش خصوصی، دانشمندان، کسبه، دانشگاهیان، بازرگانان و تمام اقشار عملا در یک مسیر قابل قبول قرار ندارند. به عبارت ساده تفاوت کشورهای توسعه یافته با کشورهای در حال توسعه در این است. در کشورهای توسعه یافته روی اتوبان توسعه قرار گرفته اند و جریان کشور در ان اتوبان پیش می رود کاری که دولت ها انجام می دهند صرفا پایش است اما برای کشورهای در حال توسعه این جاده تازه باید کشیده شود. جاده اول خاکی است، بعد زیر سازی می شود و پس از چند مرحله آسفالت می شود. برای ساخت این جاده نیاز به برنامه ریزی است. اول باید اتوبان ساخته شود بعد شهروندان در ان اتوبان خودشان حرکت کنند. به عبارتی آهنگ توسعه، سمت و سوی آن و ابزار توسعه در قالب برنامه تعریف می شود. این تجربه در عموم کشورهای موفق در حال توسعه و آنهایی که به جمع کشورهای توسعه یافته پیوسته اند، تکرار شده است. ترکیه، مالزی و کره جنوبی چنین ردپایی به جا گذاشته اند. در این مقطع کشور آهنگ توسعه خود را پیدا کرده و دیگر نیاز نیست به آن برنامه بدهیم. ما هم عملا می خواستیم همین کار را انجام دهیم اما هدفمان چندان مشخص نبود. برای هدفی که مشخص نبود می خواستیم برنامه بریزیم.

 

گفتید بسیاری از مدیران حرفه ای می توانند در مسیر اجرا حتی بدون آنکه اهداف توسعه برایشان نوشته شده باشد، در مسیر توسعه حرکت کنند. در طول این سال ها در مسیر اجرا چطور پیش رفته ایم؟ مجریان برنامه ها چگونه عمل کردند که امروز گفته می شود با اهداف معیت شده فاصله داریم.

موضوع مهم همین است که به غیر از آنکه هدف مشخصی برای برنامه ریزی نداشتیم، وسیله هم برای ما مشخص نبود. وسیله آن مکاتب فکری، سیاسی و اقتصادی است که درقالب احزاب متبلور می شود و احزاب بر اساس الگوهای خودشان برنامه ها را اجرا می کنند. در شرایطی که مجریان برنامه در کشور ما گروه نامتجانش و نامتناسب بودند. در این دو دولت آخر که حد اعلای این تعریف اثبات شد. یعنی هر کسی را با هر نگاه و تفکری به دولت آوردند. این گروه وسیله مناسبی برای رسیدن به برنامه نیست. تکیه ای که صاحب نطران بر وجود احزاب کلاسیک دارند این است که دولت بی مکتب و بی الگو چگونه می خواهد برنامه های توسعه را اجرا کند. تعارف هم نباید داشت. اینکه فکر کنیم مکاتب کشورداری و مکاتب فکری را می توانیم با نگاه ایدئولوژیکی خودمان منطبق کنیم، شدنی نیست. مثالی در مورد اقتصاد اسلامی ذکر کردم. این چیزی که دائم راجع به آن صحبت می کنیم کجاست؟ دلیلش این است که پیاده کردن مکتب و مفاهیم اولیه آن را از مکتب دینی بگیریم مابقی موضوعات انسانی است. بعید است که کسی اینطور فکر کند که الگوی خدا برای انسان هلو بپر تو گلو باشد. پس فکر و تحرک چه می شود؟ خیلی از تصمیمات و حرکت ها باید مبتنی بر آن مفاهیم تعریف شود اما قرار نیست همه آن را به طور کامل برای ما انجام داده باشند. اما همین مفاهیم هم تعریف و استخراج نشده است. یا تنبلی اندیشمندان و صاحب نظران بوده است؛ یا عدم اتفاق نظر آن ها و یا عدم توفیقشان بوده است. اما هر دلیلی که داشته، امروز ما فاقد آن مکتب کشورداری و مکاتب فکری که باید در احزاب نمود پیدا کند نیستیم. به همین دلیل است که مثلا یک گروه در حوزه سیاست راستند؛ در اقتصاد چپ و در مباحث اجتماعی میانه رو. اسم این حزب نیست. از این مجموتعه ها که قابل مقایسه با حزب هستند اما خودشان هم نمی دانند در چه مسیری حرکت می کنند. مانیفست هر کدام از آن ها ملقمه ای از همه مکاتب فکری است البته یک رنگ ایدئولوژیکی به آن زده اند که جاپای آن مکاتب را کم رنگ کنند.

اشاره کردید که جاده توسعه در ایران هنوز ساخته نشده است. از سال 84، سند چشم انداز در کشور نهایی شد تا هدف و مقصد برای برنامه ها مشخص باشد. برنامه چهرم قبل از سند نوشته شد اما برنامه پنجم که چند سال پس از تصویب سند چشم انداز طراحی شد. این دو برنامه زمانی در مسیر اجرا قرار گرفت که سند چشم انداز وجود داشت. در این سال ها ما چه میزان توانستیم بر این مبنا جاده توسعه را بسازیم. اینکه عقب ماندگی از برنامه چهارم به غیرواقعی بودن اهداف آن نسبت داده می شود و عنوان می کنند که اعداد و اهداف برنامه رویایی بوده است تا چه میزان قابل پدیرش است؟

در بخش اقتصاد جالب است که همان مفروضات برنامه چهارم در برنامه پنجم استفاده شده است. اگر رویایی بوده پس چرا دوباره در این برنامه خودشان مورد استفاده قرار دادند. نرخ بیکاری، نرخ رشد اقتصادی، نرخ تورم، میزان جذب سرمایه گذاری مستقیم خارجی و ... عملا در برنامه پنجم حتی فراتر از برنامه چهارم دیده شده است. در یک قسمت با دیدگاهی دیگر می توانم حرفایشان را تعیین کنم. اینکه ما فکر کنیم در  فضایی که روند بر مبنای جهانی شدن است ما با انتزاع و فاصله گرفتن از جهان بتوانیم برنامه های خودمان را اجرا کنیم، رویایی است.  با این آمیختگی که اقتصاد، فرهنگ و دیگر شئونات زندگی با جامعه جهانی پیدا کرده ما فکر می کنیم با فاصله گرفتن و نفی آن ها و یا در فضایی پر تنش می توانیم این حرکت را انجام دهیم. درنظر نگرفتنن محیط اجرای برنامه، آن را رویایی می کند. به عنوان مثال اگر در شهر زلزله بیاید چگونه می توان به این فکر کرد که با ماشین از شرق به غرب شهر حرکت کرد. همه خیابانها به هم ریخته، در برخی بخش ها زمین دهن باز کرده و همه چیز در هم رفته است. این اتفاق در همین مقطع در کشور ما افتاده است. ما به یک زلزله گونه ای دچار شدیم. اعم از مشکلات ناشی از تحریم، تنش ها و کشمکش های سیاسی، اثرات هدفمندی و رکودی که در اقتصاد کشور وجود دارد. اگر این عوامل را قطعاتی از محیط متصور برای اجرای برنامه در نظر بگیریم، گویی در فضایی زلزله وار می خواهیم حرکت کنیم که این رویایی است.


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir