بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : چهارشنبه 24 آبان 1391      0:39
مروری بر واکنش آلمان و آمریکا به بحران مالی جهانی

کدامیک درست می‏گفتند، آمریکا یا آلمان؟

اقتصاد مانند پیانو نیست که شما کلید سیاست مالی را فشار دهید و نوای افزایش اشتغال شنیده شود. بلکه مدیریت اقتصاد بیشتر شبیه تربیت فرزند است. اگر شما ارزش های درست را آهسته به فرزندتان القاء کنید و محیط امنی را هم فراهم آورید، سپس بعد از طی شدن روندی مبهم که هیچ وقت آنرا درک نمی‏کنید، به احتمال زیاد نتیجه دلخواه را کسب می‏کنید.

 

اقتصاد ایرانی: یادداشت زیر توسط دیوید بروکس، یادداشت نویس نیویورک تایمز نوشته شده است:

 

در دوران پس از وقوع بحران مالی جهانی، بین رهبران سیاسی آلمان و آمریکا مناظره ای دیدنی شکل گرفت. رهبران آمریکا معتقد بودند که بحران اقتصادی خیلی وخیم است و دولت ها برای تزریق پول به اقتصاد و به حرکت درآوردن رشد باید زیر بار میلیاردها دلار بدهی بروند اما رهبران آلمان اعتقاد داشتند که یک برنامه محرک اقتصادی کوچک و کوتاه مدت عاقلانه تر است و هرچیزی بیشتر از این کوته بینی خواهد بود. آنها می‏گفتند آنچه اکنون مورد نیاز است بدهی بیشتر نیست بلکه توازن بودجه و ترمیم اعتماد بخش خصوصی و مصرف کنندگان است. بحث بالا گرفت. اقتصاددانان آمریکایی، سیاستمداران آلمانی را به این متهم کردند که با اقداماتشان، احتمال وقوع یک بحران بلند مدت را افزایش می‏دهند. وزیر دارایی و اقتصاد آلمان هم اینگونه پاسخ داد: "دولت نباید به قرض گرفتن برای تزریق پول به اقتصاد و افزایش تقاضا خو بگیرد."

دو کشور سیاستهای متفاوتی را به کار بستند. طبق گفته گری بکر از داشگاه شیکاگو، آمریکا برای به حرکت درآوردن رشد اقتصادی، مبلغی معادل 6 درصد تولید ناخالص داخلی (GDP ) کشورش را قرض گرفت و آلمان برای برنامه محرک اقتصادیش 1.5 درصد تولید ناخالص داخلیش را هزینه کرد.

اما چه کسی درست می‏گفت؟

نشانه های اولیه از این حکایت دارد که حق با آلمان بود. برنامه محرک آمریکا قرار بود تابستانی پر از بهبود و خبرهای خوب به بار بیاورد. طبق اعلام مقامات دولت اوباما، هر ماه باید پانصدهزار شغل جدید ایجاد می‏شد. اما هیچکدام از اینها رخ نداد و آمریکا هنوز درگیر مشکلاتش است. از طرف دیگر اقتصاد آلمان تابستان داغ و غیرقابل تحمل امسال را با رشد سالانه قابل قبولی سپری کرد. بیکاری هم در آلمان به سطح قبل از آغاز بحران رسیده است.

هرچند از روی نتایج یک فصل نمی‏توان در مورد مجادله بین دو کشور قضاوت کرد. اما نکات جالب دیگری هم در میان است. برای مثال اقتصاد آلمان اوج می‏گیرد و یکی از اصلی ترین مسببانش، قرض های دولت آمریکا است. اساسا آمریکایی ها از نسل های آتی قرض می‏گیرند و بخشی از این پول را صرف خرید کالاهای آلمانی و در نتیجه رونق صنایع و بالا بردن اشتغال در آلمان می‏کنند.

البته از این وقایع یک نتیجه مهم و اساسی می‏توان گرفت، آنهم اینکه اندازه برنامه های محرک، عامل اصلی در تعیین اینکه یک کشور چقدر سریع از بحران خارج می‏شود نیست. آمریکا پول زیادی به اقتصاد تزریق کرد و نتیجه کمی‏ گرفت. آلمان مبلغ کمی خرج کرد و به طرزی دیدنی وضعیتش بهبود یافت.

در واقع اقتصاد مانند پیانو نیست که شما کلید سیاست مالی را فشار دهید و نوای افزایش اشتغال شنیده شود. بلکه مدیریت اقتصاد بیشتر شبیه تربیت فرزند است.  اگر شما ارزش های درست را آهسته به فرزندتان القاء کنید و محیط امنی را هم فراهم آورید، سپس بعد از طی شدن روندی مبهم که هیچ وقت آنرا درک نمی‏کنید، به احتمال زیاد نتیجه دلخواه را کسب می‏کنید.

پس موضوع حیاتی اینست که پایه های اقتصاد را اصلاح کنید. آلمان اکنون وضعیت بهتری دارد، چرا که طی یک دهه گذشته، آنها به پایه ها و اصول توجه کرده اند، کاری که آمریکایی ها نکرده اند.

وضعیت اینگونه قابل شرح است: سیاستمداران آلمانی وارث مدلی اقتصادی هستند که بر اساس اجماع همگانی و رضایت عمومی شکل گرفته است که در طی دهه اخیر تغییرات اندکی به خود دیده است. این مدل مزایایی دارد. باعث پروراندن تدریجی نوآوری می‏شود. اما معایبی هم دارد. گاهی باعث رخوت، عدم انعطاف و نرخ بیکاری بالا می‏شود. طی چند سال اخیر، آلمانیها بر اساس مزایای این مدل رشد کرده اند. حمایت موثر از تحقیقات پایه ای و آموزش و ارتقای مهارت کارگران. آنها همچنین اقدامات جسورانه ای را برای کاهش معایب این مدل انجام داده اند. آلمان اخیرا قوانین دست و پاگیر بازار کار را کاهش و انعطاف دستمزدها را افزایش داده و اقدامات موثری را هم برای تنظیم بودجه به کار برده است.

در آمریکا سیاستمداران مدل اقتصادی دیگری به ارث برده اند که یکی از مزایایش فضای مناسب برای نوآوری و خلاقیت در جنبه های گوناگون است و یکی از معایبش میل شدید به مصرف و افق دید کوتاه مدت است. طی یک دهه گذشته، سیاستمداران آمریکایی تلاش کمی برای حداکثر کردن مزایای طبیعی مدل خود و کاهش معایبش کرده اند. در واقع آنها با سیاست های پولی، مالی، سیاست های بخش مسکن و ترغیب افراد به قرض گرفتن و خرج کردن، مردم را بیش از پیش به کوتاه مدت اندیشیدن ترغیب کرده اند.

ظهور و سقوط کشورها با قدرت فرهنگی و نهادهای حکومتی رابطه تنگاتنگی دارد. نهادهای حکومتی آلمان به خوبی عمل کردند و به اصلاحات دردناک اما ضروری تن دادند. فرهنگ آمریکا به طرز شگفت آوری به رشد خلاقیت کمک می‏کند اما نهادهای این کشور بی بنیه هستند. اگر امروز به جهان بنگریم، درمی‏یابیم که دو نوع مدل در حال شکل گیری است. برخی از کشورها ضعف های خود را شناخته اند و اکنون با توافق جمعی در حال اصلاحات اساسی و بلند مدت هستند. در برخی دیگر از کشورها، اختلافات سیاسی هرگونه نگرش بلند مدت را با اخلال مواجه می‏کند. در این کشورها تاکید بیشتر بر سامان بخشیدن به اوضاع برای ماه یا فصل آینده است و آمریکا برای خارج شدن از کشورهای این دسته کار سختی پیش رو دارد.

نویسنده: دیوید بروکس

منبع: نیویورک تایمز


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir