اقتصاد ایرانی: یادداشت زیر توسط دیوید بروکس، یادداشت نویس نیویورک تایمز نوشته شده است:
در دوران پس از وقوع بحران مالی جهانی، بین رهبران سیاسی آلمان و آمریکا مناظره ای دیدنی شکل گرفت. رهبران آمریکا معتقد بودند که بحران اقتصادی خیلی وخیم است و دولت ها برای تزریق پول به اقتصاد و به حرکت درآوردن رشد باید زیر بار میلیاردها دلار بدهی بروند اما رهبران آلمان اعتقاد داشتند که یک برنامه محرک اقتصادی کوچک و کوتاه مدت عاقلانه تر است و هرچیزی بیشتر از این کوته بینی خواهد بود. آنها میگفتند آنچه اکنون مورد نیاز است بدهی بیشتر نیست بلکه توازن بودجه و ترمیم اعتماد بخش خصوصی و مصرف کنندگان است. بحث بالا گرفت. اقتصاددانان آمریکایی، سیاستمداران آلمانی را به این متهم کردند که با اقداماتشان، احتمال وقوع یک بحران بلند مدت را افزایش میدهند. وزیر دارایی و اقتصاد آلمان هم اینگونه پاسخ داد: "دولت نباید به قرض گرفتن برای تزریق پول به اقتصاد و افزایش تقاضا خو بگیرد."
دو کشور سیاستهای متفاوتی را به کار بستند. طبق گفته گری بکر از داشگاه شیکاگو، آمریکا برای به حرکت درآوردن رشد اقتصادی، مبلغی معادل 6 درصد تولید ناخالص داخلی (GDP ) کشورش را قرض گرفت و آلمان برای برنامه محرک اقتصادیش 1.5 درصد تولید ناخالص داخلیش را هزینه کرد.
اما چه کسی درست میگفت؟
نشانه های اولیه از این حکایت دارد که حق با آلمان بود. برنامه محرک آمریکا قرار بود تابستانی پر از بهبود و خبرهای خوب به بار بیاورد. طبق اعلام مقامات دولت اوباما، هر ماه باید پانصدهزار شغل جدید ایجاد میشد. اما هیچکدام از اینها رخ نداد و آمریکا هنوز درگیر مشکلاتش است. از طرف دیگر اقتصاد آلمان تابستان داغ و غیرقابل تحمل امسال را با رشد سالانه قابل قبولی سپری کرد. بیکاری هم در آلمان به سطح قبل از آغاز بحران رسیده است.
هرچند از روی نتایج یک فصل نمیتوان در مورد مجادله بین دو کشور قضاوت کرد. اما نکات جالب دیگری هم در میان است. برای مثال اقتصاد آلمان اوج میگیرد و یکی از اصلی ترین مسببانش، قرض های دولت آمریکا است. اساسا آمریکایی ها از نسل های آتی قرض میگیرند و بخشی از این پول را صرف خرید کالاهای آلمانی و در نتیجه رونق صنایع و بالا بردن اشتغال در آلمان میکنند.
البته از این وقایع یک نتیجه مهم و اساسی میتوان گرفت، آنهم اینکه اندازه برنامه های محرک، عامل اصلی در تعیین اینکه یک کشور چقدر سریع از بحران خارج میشود نیست. آمریکا پول زیادی به اقتصاد تزریق کرد و نتیجه کمی گرفت. آلمان مبلغ کمی خرج کرد و به طرزی دیدنی وضعیتش بهبود یافت.
در واقع اقتصاد مانند پیانو نیست که شما کلید سیاست مالی را فشار دهید و نوای افزایش اشتغال شنیده شود. بلکه مدیریت اقتصاد بیشتر شبیه تربیت فرزند است. اگر شما ارزش های درست را آهسته به فرزندتان القاء کنید و محیط امنی را هم فراهم آورید، سپس بعد از طی شدن روندی مبهم که هیچ وقت آنرا درک نمیکنید، به احتمال زیاد نتیجه دلخواه را کسب میکنید.
پس موضوع حیاتی اینست که پایه های اقتصاد را اصلاح کنید. آلمان اکنون وضعیت بهتری دارد، چرا که طی یک دهه گذشته، آنها به پایه ها و اصول توجه کرده اند، کاری که آمریکایی ها نکرده اند.
وضعیت اینگونه قابل شرح است: سیاستمداران آلمانی وارث مدلی اقتصادی هستند که بر اساس اجماع همگانی و رضایت عمومی شکل گرفته است که در طی دهه اخیر تغییرات اندکی به خود دیده است. این مدل مزایایی دارد. باعث پروراندن تدریجی نوآوری میشود. اما معایبی هم دارد. گاهی باعث رخوت، عدم انعطاف و نرخ بیکاری بالا میشود. طی چند سال اخیر، آلمانیها بر اساس مزایای این مدل رشد کرده اند. حمایت موثر از تحقیقات پایه ای و آموزش و ارتقای مهارت کارگران. آنها همچنین اقدامات جسورانه ای را برای کاهش معایب این مدل انجام داده اند. آلمان اخیرا قوانین دست و پاگیر بازار کار را کاهش و انعطاف دستمزدها را افزایش داده و اقدامات موثری را هم برای تنظیم بودجه به کار برده است.
در آمریکا سیاستمداران مدل اقتصادی دیگری به ارث برده اند که یکی از مزایایش فضای مناسب برای نوآوری و خلاقیت در جنبه های گوناگون است و یکی از معایبش میل شدید به مصرف و افق دید کوتاه مدت است. طی یک دهه گذشته، سیاستمداران آمریکایی تلاش کمی برای حداکثر کردن مزایای طبیعی مدل خود و کاهش معایبش کرده اند. در واقع آنها با سیاست های پولی، مالی، سیاست های بخش مسکن و ترغیب افراد به قرض گرفتن و خرج کردن، مردم را بیش از پیش به کوتاه مدت اندیشیدن ترغیب کرده اند.
ظهور و سقوط کشورها با قدرت فرهنگی و نهادهای حکومتی رابطه تنگاتنگی دارد. نهادهای حکومتی آلمان به خوبی عمل کردند و به اصلاحات دردناک اما ضروری تن دادند. فرهنگ آمریکا به طرز شگفت آوری به رشد خلاقیت کمک میکند اما نهادهای این کشور بی بنیه هستند. اگر امروز به جهان بنگریم، درمییابیم که دو نوع مدل در حال شکل گیری است. برخی از کشورها ضعف های خود را شناخته اند و اکنون با توافق جمعی در حال اصلاحات اساسی و بلند مدت هستند. در برخی دیگر از کشورها، اختلافات سیاسی هرگونه نگرش بلند مدت را با اخلال مواجه میکند. در این کشورها تاکید بیشتر بر سامان بخشیدن به اوضاع برای ماه یا فصل آینده است و آمریکا برای خارج شدن از کشورهای این دسته کار سختی پیش رو دارد.
نویسنده: دیوید بروکس
منبع: نیویورک تایمز