بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : يکشنبه 7 آبان 1391      3:10

چطور می توان فقیر نماند

محمد حسین عادلی

نخبگان مورد نظر در بحث اَبَرطبقه دارای چند ویژگی مشترک هستند؛ این که دارای قدرت اند، می توانند بر جامعه بزرگی اثر بگذارند و از نفوذ بیشتری نسبت به بقیه برخوردار باشند. در یک شبکه قدرت یا گروه و حزب رسمی یا غیر رسمی قرار گرفته اند و خود حمایت کننده آن شبکه یا گروه هستند و نیز از حمایت آن برخوردارند. بر این اساس باید گفت فرق زیادی بین نخبگان پیشین و کنونی وجود ندارد.

همواره همه جوامع بشری دارای نخبگانی بودند که با ابزارهای مختلف و از راه های متفاوتی خود را بالای هرم قدرت و نفوذ می رساندند و چند صباحی اثر گذاری و بعد هم افول می کردند. بنابراین همواره نخبگان صاحب قدرت داشتیم که دارای اشتراکات زیادی بوده اند ولی نخبگان امروز به نظر می رسد دارای ویژگی های دیگری هم هستند. بسیاری از آنان در معرض مسائل جهانی قرار دارند و به اصطلاح روی سن یا صحنه تئاتر جهانی قرار دارند و در آن بازی می کنند. به همین لحاظ، هم فرصت ها و هم چالش های متفاوتی دارند.

نخبگان امروزی دامنه نفوذشان وسیع تر از پیشینیان است. نخبگان امروزی برای نگهداری قدرت و نفوذ خود فقط به زور فیزیکی نیاز ندارند بلکه لازم است از قدرت نرم و مدیریت بهینه و مناسب هم برخوردار باشند اما به نظر می رسد که اغلب آنان آرمانگرایانی هستند که می خواهند محیط پیرامونی خود را تغییر دهند و بنابراین تلاش می کنند تا به نحوی در سلسله مراتب یا در شبکه نخبگان و قدرتمندان قرار گیرند و راه و جایگاه خود را پیدا کنند.

البته آرمان های نخبگان و دیدگاه های آنان قبل و بعد از رسیدن به قله قدرت ممکن است تفاوت های فاحشی پیدا کند. کتاب راتکاف در درجه اول توجه مخاطب را به موضوع اصلی آن یعنی وجود اَبَرطبقه جلب می کند تا فقط خاطرات خودش. به نظر می رسد نویسنده از خاطراتش در جهت جا انداختن بهتر موضوع استفاده کرده و چون می خواسته کتاب را عموم مردم هم بخوانند بنابراین از این شیوه استفاده کرده است. البته من امتیاز ویژه ای به آقای عزیزی مترجم کتاب می دهم که توانسته آن را بسیار روان ترجمه کند به طوری که ما بتوانیم آن را راحت بخوانیم و خواندن آن کشش و جاذبه خاص خودش را داشته باشد. تصور کنید اگر کتاب خالی از این نوع خاطرات بود، فقط محدود به یک سری مباحث انتزاعی می شد که برای خواننده خیلی ملموس نبود. بنابراین خاطرات هم به اَبَر طبقه مورد نظر راتکاف یک عینیت داده و هم برای خواننده آن را ملموس کرده است.

اما نکته مهمی که نباید فراموش کرد این است که در جوامع امروز، ابتکار، مدیریت، جسارت، مهارت ایجاد ارتباط و اجماع با دیگران از همه مهم تر است. از طرفی تحصیل خوب در ایجاد زمینه بیشتر برای موارد بالا موثر است. این که کسی در یک محیط بسته ولو خیلی علمی درس بخواند با کسی که در محیط پر از جدال، بحث و تعاملات مختلف تحصیل کند حتما متفاوت است. حتی در گذشته وقتی جندی شاپور، بغداد، سمرقند و بخارا مرکز علم و دانش بودند بسیاری را به خود جلب می کردند و بسیاری از افرادی که بعدها توانستند در جرگه نخبگی درآیند محصول این مراکز علمی بودند. بسیاری از علمای اسلام برای استفاده از مرکز نجف راهی آن دیار می شدند چراکه علمای تراز اول در آن جا به بحث می پرداختند یا بعدها که حوزه علمیه قم بنا نهاده شد خیلی ها از دیار خود برای تحصیل علم به این مراکز می آمدند.

بنابراین تحصیل در یک دانشگاه خوب مسلما زمینه ساز رشد بیشتری است. اما علاوه بر این عجیب نیست که بسیاری از مدیران رده بالا از مراکز علمی مهم و مشابه می آمدند چرا که برخی مراکز علمی هم در جذب افراد نخبه و هم در نخبه پروری نسبت به دیگر مراکز بهتر هستند.
بحث دیگری که مطرح می شود اهمیتی است که راتکاف به گروه ها و محافل مختلف می دهد. به نظر می رسد در این جا باید دو موضوع را از هم تفکیک کنیم؛ اول اثر ارتباطات بین افراد یا به عبارت امروزی شبکه، گروه محفل و دیگر موضوع این که آیا راتکاف خودش آدم محفلی است یا خیر؟

در مورد اول باید بگویم که از گذشته ارتباطات بین افراد و به ویژه افراد صاحب دانش و ابتکار و نفوذ کلام و برخوردار از قدرت رواج داشته است. در همه جوامع افرادی همفکر، هم آرمان یا دارای منافع مشترک گرد هم می آمدند و از این طریق قدرت و نفوذ خود را افزایش می دادند. امروز این مهم یعنی ارتباطات از اهمیت بیشتری برخوردار شده است. مهارت برقراری ارتباط با دیگران هم برای افراد مصونیت می آورد و هم برای آن ها قدرت و نفوذ و راه را برای بالا رفتن آنان از سلسله مراتب قدرت هموار می سازد. در دنیای سیاست برای ایجاد نظمی در مورد افراد همفکر و هم آرمان حزب با دیسیپلین خودش درست شده است. در کارهای اقتصادی سازمان ها و گروه های صنفی خودش به وجود آمده است.

به علاوه مدیر یک شرکت  چند ملیتی که در ده ها کشور حضور دارد، نمی تواند خود را از مدیران آن کشورها دور کند و به ناچار باید بتواند در گروه ها و جوامع آن ها حضور داشته باشد. امروز در عرصه بین المللی نیز حضور کشورها در صحنه بین المللی برای اثر گذاری در فرآیند تصمیم سازی بین المللی بسیار مهم است. هیچ کس از طریق منزوی بودن نتوانسته برای خود امنیت ایجاد و نیز نتوانسته زمینه پیشرفت خود را فراهم کند. حضور فعال در صحنه که عملیاتی شدن آن یعنی حضور در گردهمایی های رسمی و غیر رسمی است تهدیدها را کم می کند و فرصت را افزایش می دهد. آن چه راتکاف درباره داووس و مجمع اقتصاد جهانی می گوید مثال روشنی است از یک نیاز ؛ نیاز نخبگان برای ارتباط با یکدیگر و اطلاع از برداشت ها و تحلیل دیگران و اثر گذاری مناسب بر آن ها. جهان در حال شدن است و مسیر این شدن را اجتماع بشر و نخبگان آن ها رقم می زنند.

حضور در این جمع به ما مجال می دهد بدون آن که با همه آن ها همفکر، همکیش و هم آرمان باشیم سهم خود را در تعیین مسیر آینده ایفا کنیم. داستان مجمع جهانی اقتصاد داستان بسیار جالبی است از این که چگونه ایده ها و آرمان ها در دل و اندیشه دیگران نفوذ می کند و به تدریج به شکل سیاست گذاری ها در می آید اما در مورد راتکاف فکر می کنم او به این شبکه ارتباطی خیلی اعتقاد داشته باشد.

از طرفی ما می بینیم که راتکاف بر مدل توسعه شیلی در این کتاب تاکید زیادی دارد. برداشت من از مطالب راتکاف این است که گروهی در شیلی با استفاده از آن نوع آموزه ها ولی با بهره گرفتن از رانت های محلی پولدار شدند و در حالی که شعار آزادی های اقتصادی می دادند ولی از سرمایه گذاران خارجی و رقابت نیز هراس داشتند چراکه می خواستند بازار انحصار داخلی را همواره در اختیار خود داشته باشند. اما در مورد مکتب شیکاگو و تاثیر آن بر توسعه شیلی، باید بگویم که به نظر من اجرای آن آموزه ها نه تنها برای شیلی که برای هر کشور توسعه نیافته یا در حال توسعه دیگر مضر بوده و منجر به فرسودگی اقتصادی شده است.امروز حتی کاربرد آن آموزه ها را برای کشورهای توسعه یافته با حفظ بالا و فقط در شرایط خاص تجویز می کنند.

واقعیت تلخ عصر ما این است که در جهانی به سر می بریم که میلیون ها انسان در آن هنوز گرسنه می خوابند و از سوء تغذیه رنج می برند. البته این مخصوص زمان حاضر نیست بلکه این چالش مهم و بزرگی است که انسان با آن روبه رو بوده است. چگونه می توان فقر را ریشه کن کرد نظریه پردازان زیادی دراین باره نظر داده اند. تقسیم جهان به دنیای کمونیسم براساس آموزه های نظری مارکسیستی و تعلیمات اجرایی و سیاسی لنین و مائوتسه تونگ و نظریه پردازان سرمایه داری جدالی است که گرچه در مباحث نظری تا حدودی تکلیفش روشن شده ولی در عمل هنوز مشکل حل نشده، بنابراین جدال فکری هنوز سر جای خودش مانده است.

با این حال چین مدعی است که با در پیش گرفتن سیاست های جدید اقتصادی که آن را به نوعی سیاست های اقتصاد بازار می داند، توانسته جمعیت ۵۰۰ میلیون فقیر زیر یک دلار در روز در سال ۱۹۸۰ را به زیر ۵۰ میلیون نفر در سال ۲۰۰۵ برساند. هند مدعی است که با رشد سالانه اقتصادی حدود هشت درصد توانسته است جمعیت انبوهی را از فقر نجات دهد. کشورهای دیگری مانند برزیل، اندونزی، مالزی و... همه مدعی هستند که با در پیش گرفتن اصلاحات اقتصادی و اجازه به مردم برای عرضه ابتکارات و کارآفرینی های خود توانسته اند فقر را مهار کنند و نه تنها از تشدید آن جلوگیری کنند بلکه تا حدودی آن را کاهش دهند. البته برای همه کشورها نمی توان یک نسخه واحد نوشت و باید با درنظر گرفتن امکانات، ظرفیت ها و نیز فرهنگ یک کشور مبادرت به اصلاحات اقتصادی کرد.

بحث آخر این که راتکاف بر این باور است که توصیه های اقتصاد جهانی برای تمامی طبقات نتیجه یکسانی در بر نداشته است. نظر من این است که توصیه های اقتصادی جهانی نداریم بلکه باید براساس نظریات معتبر اقتصادی و نیز تجربیات به دست آمده برای هر جامعه ای برنامه ریزی مشخص و متفاوتی داشته باشیم تا بتوانیم به اهداف توسعه و پیشرفت اقتصادی ویژه خودمان نائل شویم. در غیر این صورت، اگر بخواهیم بدون در نظر گرفتن مختصات بومی و محلی خود از الگوهای نظری یا اجرایی دیگران صرفا کپی برداری کنیم به هدف خود نمی رسیم. فقر زدایی و ایجاد تعادل در اقتصاد جامعه مستلزم برنامه ریزی درست و داشتن طرح و برنامه و دیدگاه مناسب اقتصادی است. صرف داشتن تمایل و آرمان و اشتغال به مجموعه ای از کارهای اجرایی کافی و وافی به مقصود نیست.
رئیس کل سابق بانک مرکزی
منبع: اقتصاد ایرانی ان لاین


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir