بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : شنبه 29 مهر 1391      1:0
انتقادهای محمد علی نجفی از سیاست های اقتصادی دولت نهم و دهم

بزرگترین ظلم به طبقه متوسط روا شد

محمدعلی نجفی در گفت وگو با هفته نامه آسمان از شرایط بد طبقه متوسط ایران طی سال های گذشته گفت.

اقتصاد ایرانی: محمد علی نجفی، استاد دانشگاه، عضو شورای شهر تهران، رئیس سابق سازمان برنامه و بودجه و کمی قبل تر وزیرآموزش و پرورش با وجود روحیات آرامش یکی از سخت ترین منتقدان انحلال سازمان برنامه و بودجه و شیوه مدیریت اقتصادی دولت نهم و دهم است. ساختمان موسسه خیریه ای در مرکز شهر تهران محل گفت و گو با او بود. تصویر نوربخش رئیس کل فقید بانک مرکزی قاب گرفته بردیوار اتاقش نقش بسته است. پشت میزی سفید نشسته و کاغذهای یادداشت را مقابلش قرار داده است. روی هر کاغذ آماری از واردات تا رشد اقتصادی و میزان سرمایه گذاری های دولت را یادداشت کرده است. همه آمارها را یک به یک می خواند و به شدت از سیاست های اقتصادی و حتی سیاسی دولت نهم و دهم انتقاد می کند. محمد علی نجفی از سوی برخی اصلاح طلبان به عنوان کاندیدای انتخابات یازدهم ریاست جمهوری نیز مطرح شده است. عده ای از هوادارنش در فیس بوک برای او صفحه انتخاباتی با تصویری سبزرنگ ایجاد کرده اند و هر روز سخنرانی ها و گفت وگوهای نجفی را در این صفحه منتشر می کنند. می گوید، خبر ندارد چه کسانی این صفحه را راه اندازی کرده اند. پوسترهای تبلیغاتی اینترنتی اش را هم دیده است. از طراحان و انگیزه های انان نیز بی خبراست. نجفی اعتقاد دارد طی هفت سال گذشته طبقه متوسط ایران به شدت آسیب دیده است. دلایلش را یک به یک می گوید.

شش سال است که کشور بدون سازمان برنامه اداره می شود. سازمان برنامه و بودجه چه کارکردهای داشت که فقدان آن این میزان آسیب به اقتصاد کشور وارد کرده است؟

برای تعریف کارکردهای سازمان برنامه وبودجه موارد بسیاری را می توان عنوان کرد. سازمان برنامه تنها نهادی بود که مسولیت و امکان ارزشیابی پروژه های توسعه ای را در کشور داشته است. سازمان همچنین تنها نهادی در کشور بوده که توان برنامه ریزی برای آینده توسعه اقتصاد کشور را داشته است. بنابراین سازمان دو کارکرد بسیار روشن در زمان «حال» و «آینده» داشته است. سازمان این امکان را داشته که با اصلاح ساختارهای اقتصادی، شرایط کلان توسعه را تحلیل کند و راه اصلاح روش ها را به دولت و جامعه نشان دهد.

حالا که همین سازمان با همین کارکردها از اقتصاد کشور حذف شده، چه اتفاقی رخ داده است؟

با حذف سازمان برنامه انباشت تجربه ای که نیاز بوده تا تصمیم گیران فعلی با اتکای به آن تجربیات بتوانند، اقدام درستی انجام دهند، از بین رفت. در معنا ارتباط امروز و دیروز ما ازنظر توسعه ای قطع شد. از سوی دیگر حذف سازمان برنامه منجر به این شده که حجم مهمی از اطلاعات لازم برای تصمیم گیری که باید به صورت منسجم در اختیار تصمیم سازان قرار می گرفته، عملا از چرخه تصمیم گیری حذف شده و دسترسی به آنها غیرممکن شود. همچنین سیستم کنترل و نظارت از بین رفته است. در نهایت سیستمی که باید روش و راه فعالیت های توسعه ای را برای کشور فراهم می کرده است، و به موقع در ارتباط با نیاز اصلاح ساختار اقتصادی نظر می داده است، و از ان نظر دفاع می کرده است، از بین رفته است. در نتیجه این نیاز جامعه هم برآورده نمی شود. به طور کلی حذف سازمان برنامه در واقع یک نگاه درآز مدت نرم افزای را نفی کرده است و یک نگاه کوتاه مدت سخت افزاری را جایگزین آن کرده است. در حال حاضر می بینید رئیس جمهور، وزرا و کلیه مسولین به صورت کوتاه مدت تصمیم می گیرند واقدامی را صورت می دهند. این رفتار از فقدان سازمان برنامه ناشی می شود. اگر شما به شرایط اقتصادی کشور نگاه کنید، موارد بسیاری را می بینید که همگی از فقدان سازمان برنامه به وجود آمده است و در واقع از عدم برنامه ریزی اقتصادی در کشور نشات گرفته است. به طور نمونه در بخش سیاست های توسعه ای و طرح های درآز مدت نمونه های متعددی از بی برنامه گی وجود دارد. حالا این طرح ها یا از سوی رئیس جمهور اعلام شده یا از سوی وزرای اقتصادی و غیراقتصادی. نکته قابل تشخیص همگی این طرح ها در فقدان پایگاه کارشناسی است. به همین خاطر همه طرح ها در اندازه یک شعار یا وعده پوچ و توخالی باقی مانده است. برای درک بهتر چند مثال می زنم. دولت یکبار اعلام کرد قصد دارد 10 میلیون متر زمین را زیرکشت ببرد و در نتیجه کشاورزی کشور را متحول کند. این ادعا از نظر کارشناسان مشخص بود که مبنای درستی ندارد. کارشناسان می دانند مشکل عمده کشاورزی ایران به غیر از موضوعات تکنیکی وسرمایه ای ، مسئله کمبود منابع آب است. بنابراین وقتی قصد دارند 10 میلیون هکتار را زیرکشت ببرند باید یک و نیم تا دو برابر آب موجود کشور را خلق کنند. حالا پرسش این است که چنین اتفاقی ممکن است؟ بنابراین چنین ادعای در اندازه یک شعار بود و حتی نهادی مانند وزارت جهاد کشاورزی هم آن را جدی نگرفت. یکبار دیگر رئیس جمهور اعلام کرد قصد دارند آب دریایی خزر را به بیابان های سمنان منتقل کنند. این ادعا هم به دلیل اینکه مبنای کارشناسی نداشت تنها در اندازه یک شعار باقی ماند. در ارتباط با طرح ها و نگاه های توسعه ای به کشور فقدان سازمان موجب شده که رئیس جمهور ودیگر اعضای کابینه حرف هایی بزنند که کاملا از نظر کارشناسی، قابل رد است. مثالی دیگر می زنم. رئیس جمهور در یک سخنرانی اعلام کردند دولت قصد دارد به هرکسی که فاقد مسکن است، 1000 متر زمین بدهد. حتی گفتند نیازی به ساخت آپارتمان نیست ومردم می توانند در این زمین ها خانه های ویلای بسازند. این حرف هم مشخص است که مبنای علمی ندارد.حتی یک کارشناس تازه کار مسکن هم می تواند این حرف را رد کند. ادعاها تنها به این موارد محدود نمی ماند. آقای احمدی نژاد روزی که رئیس جمهور شدند اعلام کردند بهره بانکی باید کاهش پیدا کند ولی امروز می بینید که به دستور ایشان بهره بانکی هم افزایش پیدا کرد. همان دوره ایشان در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری گفتند که بورس مانند قمار است ولی بازهم اعضای دولتشان امروز برای اثبات اینکه وضعیت اقتصادی خوب است به شاخص های بورس استناد می کنند. آثار سو این حرف ها در جامعه مشخص شده است. حتی در موراد زیادی دولت ایشان از بیان مجدد این ادعاها پرهیز کرد. طی سال های گذشته یکی از افتخارات دولت ایشان این بوده که شاخص بورس بالا رفته است. اگر بورس یک مرکزی برای قمار است چطور به آن افتخار می کنید. در مورد بهره بانکی هم همین دولت بعد از اینکه لطمه های سنگینی به نظام بانکی زد بازهم بهره بانکی را بالا برد. در ارتباط با وعده های دیگر هم همین قواعد حاکم است. ایشان سال 89 گفتند در ازای تولد هر فرزند یک میلیون تومان به خانواده ها کمک می کنند ولی اساسا نه اعتباری برای این پرداخت ها وجود داشت و نه چنین کاری مفید بود. در موردی دیگر به گزارش های تفریق بودجه توجه کنید. مجلس دوره قبلی به صورت 100 درصدی با دولت آقای احمدی نژاد هماهنگ بود ولی در گزارش سال 85 همان مجلس مشخص شده که دولت 2 هزار مورد تخلف از بودجه داشته است، در سال 86، گفته شده 54 درصد عملکرد دولت خلاف قانون بودجه بوده است و بدتر ازهمه اینکه در سال 87 گفته شده 72 درصد عملکرد دولت تخلف از بودجه بوده است. اینها همگی حاصل فقدان سازمان برنامه و بودجه در ارتباط با نظارت بربخش های مختلف اقتصاد کشور است. در ارتباط با تعهدات سفرهای استانی هم بارها از سوی کارشناسان اعلام شد، این روش تعهد برای طرح های کوچک و بزرگ بسیار بدوی است و امروز در هیچ جای جهان چنین روشهای مرسوم نیست. حتی در عقب مانده ترین اقتصادهای دنیا هم چنین روش های وجود ندارد. از سوی دیگر شما به موضوع واردات نگاه کنید. حجم واردات به خوبی اوضاع اقتصادی کشور را نشان می دهد. در کل 8 سال دولت مهندس موسوی در دوره جنگ، 96 میلیارد دلار واردات داشتیم. در کل دوره 8 ساله آقای هاشمی حدود 149 میلیارد دلار واردات داشتیم. در دوره 8 ساله آقای خاتمی هم حدود 153 میلیارد دلار واردات داشتیم در حالی که در دوره آقای احمدی نژاد از سال 84 تا 89 یعنی طی شش سال 304 میلیارد دلار ورادات داشتیم. یعنی متوسط واردات طی سه دوره قبلی 5/16 میلیارد دلار واردات داشته ایم و تنها در شش سال اول اول مدیریت آقای احمدی نژاد سالانه 50 میلیارد دلار واردات داشته ایم. یعنی بیش از سه برابر متوسط دوره های قبلی واردات داشته ایم.

کیفیت هم تغییرکرده است؟

بله. در این دوره کیفیت کالاهای وارداتی هم به شدت به ضرر توسعه کشور تغییر کرده است. یعنی از حجم واردات سرمایه ای و واسطه ای کاسته شده و به حجم کالاهای مصرفی اضافه شده است. بنابراین کلیت واردات هم زیاد شده و هم به زیان توسعه کشور بوده است. اما برای رعایت انصاف و نگاه کارشناسی باید بگویم طی یک دوره چهار ساله که واردات را در نظر گرفته ایم تا دوره اقای احمدی نژاد قیمت های جهانی هم افزایش پیدا کرده است.

البته افزایش قیمت های جهانی اینقدری موثر نبوده است.

بله دقیقا همینطور است. یعنی بخشی از تورم جهانی برقیمت ها اثر داشته است ولی اینقدر موثر نبوده که متوسط 5/16 میلیارد دلار را به 50 میلیارد دلار تبدیل کند. همه این اتفاقات به این دلیل رخ داده که یک دستگاه نظارتی قوی که برتوسعه کشور اجحاف داشته باشد، رخ داده است. یک مثال دیگری بزنم. براساس ارقام منتشر شده از سوی همین دولت نسبت واردات به تولید ناخالص داخلی به شدت افزایش پیدا کرده است. یعنی 80 درصد بیش از دوره قبل از آقای احمدی نژاد شده است. یعنی اقتصاد کشور به واردات وابسته شده است. آمار دیگری هم در مورد بخش کشاورزی بدهم. همه این آمارها مستند به اطلاعاتی است که از سوی دولت منتشر شده است. متاسفانه دولت های نهم و دهم از دادن آمارهای درست به کارشناسان و رسانه ها سخت گیری کردند و خست نشان داده اند.

به نظر شما چرا آمار نمی دهند؟

به این دلیل که خودشان هم می دانند شرایط اقتصاد کشور چگونه است و نمی خواهند با انتشار این آمارها نقاط ضعف روشن شود. براساس گزارشی که وزارت جهاد کشاورزی منتشر کرده است در سال های 84 تا 88 رشد سالانه تولید محصولات کشاورزی 4/1 درصد بوده است. درحالی که در قانون برنامه رشد متوسط بخش کشاورزی باید سالانه 5/6 درصد می شد. یعنی از برنامه مورد عمل دولت 1/5 درصد عقب هستیم. از آن بدتر اتفاقی است که در مورد سرمایه گذاری در بخش کشاورزی رخ داده است. در بخش کشاورزی میزان سرمایه گذاری سالانه 4 میلیارد دلار ارزیابی می شود. این سرمایه گذاری اعم از دولتی و خصوصی است. در حالی که سرمایه گذاری برای جبران استهلاک در این بخش باید سالانه 10 میلیارد دلار باشد. یعنی سالانه 6 میلیارد دلار از سرمایه های بخش کشاورزی نابود می شود بدون اینکه جایگزینی برای آن ایجاد شود. برآوردی که از کل سرمایه بخش کشاورزی اعم از زمین، آب و.. می شود، حدود 150 میلیارد دلار است. اگر فرض کنید در طول 15 سال استهلاک انجام می شود، باید سالانه ده میلیارد دلار سرمایه گذاری صورت گیرد تا تنها همین 150 میلیارد دلار حفظ شود. اما براساس گزارش وزارت جهادکشاورزی به جای ده میلیارد دلار سالانه 4 میلیارد دلار سرمایه گذاری صورت گرفته است. این اختلاف بسیار قابل توجه است. از نظر میزان خوداتکای محصولات غذایی برای تامین انرژی مورد نیاز هر شهروند، هم به آمارهای ناامید کننده ای می رسیم. در سال پایانی دولت آقای خاتمی خوداتکایی بخش کشاورزی حدود 77 درصد بوده است. در سال 88 براساس محاسبات انجام شده این خوداتکایی 55 درصد است. یعنی در دوره 20 ساله حدود بیست درصد وابستگی مان به خارج از کشور زیادتر شده است. از بیان این آمارها تنها یک هدف دارم. به هرکجای رفتارهای دولت در اقتصاد نگاه کنید متوجه می شوید به شدت به سمت قهقرا پیش رفته ایم. بازهم مجددا تاکید می کنم تمام این آمارهای که بیان شد واتفاقاتی که برای اقتصاد کشور رخ داده، در فقدان یک سازمان توسعه ای و نظارتی بوده است.

اگر سازمان در این دوره بود این اتفاقات نمی افتاد؟

اگر سازمان حفظ می شد و اقای احمدی نژاد یک رئیس ضعیف برای آن انتخاب می کردند که هر نظر رئیس جمهور را تایید کند، شاید کم و بیش همین عملکرد ادامه پیدا می کرد ولی به هرحال مقداری از خسارت ها را جبران می کرد. سازمان برنامه و بودجه از یک بدنه کارشناسی بسیار قوی و متعهد نسبت به رشد و توسعه کشور داشت که همین بدنه کارشناسی در مورد رفتارهای غیرکارشناسی، مقاومت می کرد.

البته اصل انتقاد آقای احمدی نژاد هم به همین بدنه کارشناسی بود؟ این بدنه را امریکایی می دانستند.

اتفاقا جالب است بدانید که همین مطلب را قبل از انقلاب شاه گفته بود. در خاطرات مدیران سازمان برنامه قبل از انقلاب می خوانید که شاه چندین بار در مقابل روسای سازمان برنامه که مقابل بلندپروازی های  تواهم آلود او مقاومت می کردند، چندین بار در جلسات شورای اقتصاد با اعصبانیت به آنه گفته بود یک مشت کومونیست در سازمان برنامه جمع شده اند که جلوی پیشرفت کشور را بگیرند. اگر آقای احمدی نژاد هم با همین نگاه سازمان برنامه را تعطیل کرد باید گفت این نگاه یک نوع دیکتاور منشی است. یعنی فردی تصور کند بدون نیاز به کارشناسان، بدنه مدیریت کشور باید حرف های او را تئوریزه کنند. لذا فکر می کنم به هر دلیلی که آقای احمدی نژاد سازمان برنامه را تعطیل کردند آثار سو آن تا سال ها همراه اقتصاد کشور خواهد بود. البته بازهم تاکید می کنم اگر سازمان برنامه هم حفظ می شد بخشی از عملکرد منفی باقی می ماند ولی حدس می زنم سازمان برنامه با توان کارشناسی خودش اجازه نمی داد برخی از فاجعه ها در اقتصاد کشور به وقوع بپیوندد.

یک تفکر ضد سازمان برنامه در ایران وجود دارد. قبل از انقلاب شاه مخالف بود، بعد از انقلاب در دهه 60 می گفتند برنامه ریزی نیاز نیست، در دهه 70 تعدیل شکست خورد و در دولت اقای خاتمی هم حرف و حدیث در مورد چگونگی برنامه ریزی زیاد بود. این نگاه ضد برنامه از کجا می آید؟ حتی برخی وزرا هم همیشه از درگیری با سازمان برنامه برای دریافت بودجه بیشتر گلایه می کردند. یعنی آنها هم دل خوشی از سازمان برنامه نداشتند.

بالاخره دولت ایران نفتی است. اصلی ترین منابع درآمدی کشور هم در اختیار دولت است. دولت نقش مقسم را در ایران دارد. یعنی درآمدهای که عمدتا از طریق نفت در اختیارش قرار می گیرد را باید تقسیم کند میان بخش های مختلف و طرح های مختلف. هر سازمانی که بخواهد این نقش مقسم را بازی کند قطعا مورد فشار قرار می گیرد. از قدیم هم می گفتند مقسم یا مغموم است یا ملعون. برخی از انتقادهای که به سازمان برنامه می شود، ناشی از زیاده خواهی برخی از مسولین در دوره های مختلف است. البته سازمان برنامه تنها نقش مقسم را نداشته است. حداقل از برنامه سوم به بعد، تمامی برنامه ها برای تغییر ساختار و اصلاح ساختار بوده است. یعنی قصد ایجاد نهادهای موثر در توسعه کشور وجود داشته است. اما تا قبل از آن هم با وجود برنامه های توزیعی بازهم مدام جنگ و دعوا وجود داشته است. دستگاه ها منابع بیشتری را برای اجرای برنامه هایشان می خواستند. به نظرم ریشه مسئله اختلاف دستگاه  ها با سازمان برنامه همین جاست. دستگاه های بخشی، نیازهای بخش خود را خوب می بیند و اهمیت بخش خودشان را هم خوب می دانند ولی نگاهی از بالا ندارند تا اهمیت بخش های دیگر را هم درک کنند. تنها دستگاهی که نگاهی فرابخشی داشت، همین سازمان برنامه بود که به تمام نیازهای کشور نگاه می کرد. سازمان برنامه برای توزیع درآمدهای کشور به اصل بهینه گی و سازگاری التزام داشت. یک بخش دیگری از مشکلات هم ناشی از تفکر مسولین است. به نظر می رسد درهر مسولی یک خود مستبد وجود دارد. این خود مستبد فکر می کند، هر آنچه او می اندیشد، از همه طرح های دیگر مهمتر و درست تر است. در برخورد با دستگاه ها ومسولین این نگاه به چشم می خورد. به طور مثال کارشناس یک سازمان حرفی زده بود و مسول سازمان هم این نظر را رای نهایی می دانستند و اجازه نمی دادند، شخص بی طرفی و مدیرسازمان برنامه در مورد آن طرح نظری خلاف نظر انها را بدهد. این هم یکی از موارد مقاومت در برابر سازمان برنامه بود. اما تجربه مدیریت سه ساله من در سازمان برنامه نشان داد که مشکلات خیلی حادی با دستگاه های اجرایی نداشتیم. تمام تلاش ما این بود که بین برنامه وبودجه و دستگاه ها تعاملی ایجاد کنیم. همان زمان از وزرا اجازه گرفته بودم که در صورت نیاز کارشناسان سازمان با کارشناسان وزارت خانه ها جلسه داشته باشند.حتی برخی موراد نظر کارشناسان دستگاه ها را به نظرات کارشناسان سازمان برنامه و بودجه اولیت می دادیم. یعنی تعامل مثبت وسازنده ای در دولت ایجاد شده بود. خوشبختانه مشکلی با دستگاه ها نداشتیم. حتی در تنظیم بودجه های سالانه هم خیلی مشکل حادی نداشتیم. در سه سالی که اداره سازمان برنامه را برعهده داشتم، همیشه در اسفندماه بودجه را به تصویب مجلس رساندیم و حداکثر تا پایان فرودین ماه تمام بودجه تصویبی به دستگاه ها ابلاغ می شد و تخصیص هم برنامه منظمی پیدا کرده بود. به نظرم سه منشا برای انتقاد از سازمان برنامه وجود داشت. منشا اول نگاهی بود که انتظار داشت سازمان برنامه تنها مقسم باشد و در شرایطی که منابع کمتر از تقاضاها است، به طور طبیعی بسیاری از دستگاه کمتر از آنچه تصور می کردند، دریافت می کردند. این اتفاق ایجاد نارضایتی می کرد. دومین دلیل حالت استبدای است که در مدیران و دستگاه ها به چشم می خورد. این نگاه دیکته می کرد که نظرکارشناسان بخشی بر نظرات دیگر ارجعیت دارد و متاسفانه برخی مدیران در مواردی نظر دیگران را به هیچ عنوان قبول نمی کردند. منشا سوم انتقادها از سازمان برنامه هم به تعامل سازمان و دستگاه ها مربوط می شود. تصور می کنم در ارتباط با موضوع سوم، حداقل در دوره سه ساله ای که در سازمان برنامه داشتم، تلاش این بود که دستگاه ها را با سازمان برنامه و بودجه هم سو کنیم و تصور می کنم در این راه به موفقیت هایی هم دست پیدا کردیم.

رابطه رئیس سازمان با رئیس جمهور چطور بود؟ شما می گوید ممکن است که در دوره کنونی حتی با وجود سازمان دولت خواسته های خود را به رئیس سازمان دیکته می کرد. در دوره های قبلی چنین نبود؟ رئیس جمهور تحلیل سیاسی دارد ولی سازمان نظر کارشناسی و اقتصادی می دهد. یک زمانی می گفتند که بانک مرکزی باید از دولت مستقل شود. در مورد سازمان به نظر می رسد که این خواسته بیشتر مصداق می توانسته داشته باشد ولی هیچ وقت حرفی از آن زده نشد.

در مورد سازمان هم در دوره های مختلف تصمیمات متفاوتی اتخاذ شده بود. یک دوره سازمان به وزارت خانه تبدیل شد. در عمل دیدند این سیستم کارایی کمتری دارد. در تغییر قانون اساسی تاکید کردند سازمان برنامه و بودجه از شمول ریاست جمهوری است و رئیس آن باید معاون رئیس جمهور باشد. به نظرم رئیس سازمان برنامه و بودجه در اداره اقتصاد کشور نقش بسیار کلیدی دارد. رئیس سازمان باید نظرات دولت را به بخش ها منتقل کند و از سوی دیگر نگاه کارشناسی و فنی را نیز به دولت برساند. اینها هیچ کدام اولویتی بردیگری ندارند. در اداره کشور باید هم نگاه کلان سیاسی دولت وجود داشته باشد و هم نظر کارشناسان فنی مورد توجه باشد. اگر در رسیدگی به هر کدام از این نقش ها کوتاهی شود، به طور حتم کشور دچار مشکل می شود. بنابراین نقش رئیس سازمان برنامه و بودجه بسیار کلیدی است. رئیس سازمان نه تنها از نظرتخصصی و کارشناسی بلکه از نظراخلاقی و رفتاری هم باید یکسری ویژگی ها  داشته باشد. رئیس سازمان باید حس پدری را داشته باشد که می تواند با تمام دستگاه ها تعامل کند. یعنی احساس کند اگر یک دستگاهی دچار مشکل شده، در واقع اوست که دچارمشکل شده است. یعنی خود را شریک و هم درد مشکلات دستگاه ها بداند. از طرف دیگر بخشی از پیشرفت ها هم ناشی از تصمیمات او خواهد بود.

شما می توانید ادعا کنید سازمان در دوره شما اینطور بوده است؟

اجازه بدهید طوری دیگری جواب بدهم. خداروشکر می کنم طی سه سالی که در سازمان برنامه و بودجه حضور داشتم از نعمت همکاران بسیار خوب بهره مند شدم.

کسانی را بردید یا در سازمان بودند؟

اکثریت در سازمان بودند حتی کسانی که بنده به سازمان بردم افرادی بودند که سالها در سازمان برنامه حضور و ریشه داشتند ولی به دلایلی از سازمان دور شده بودند. مثلا آقای دکتر نیلی برای ادامه تحصیل از کشور رفته بودند ولی در بازگشت فضای سازمان برنامه و بودجه را برای همکاری مساعد ندیده بودند و به سازمان نیامدند ولی موفق شدیم اقای دکتر نیلی را به سازمان بازگردانیم. افراد دیگری هم اینطور بودند. تقریبا هیچکسی را از بیرون نیاوردیم که تجربه مدیریت در سازمان را نداشته باشد. البته در برخی از ادارات افرادی را آوردیم که آنها هم کاملا تخصصی انتخاب شدند. مثلا آقای دکتر اعتمادی برای دفتر آموزشی سازمان آمدند، آقای بنیانیان برای دفتر مطالعات اجتماعی آمدند. به هر حال تیم بسیار هماهنگ و هم فکری تشکیل شده بود. خوشبختانه با هیچ دستگاهی هم درگیری سازمانی نداشتیم. البته با چند دستگاه همیشه اختلافاتی داشتیم. آنها بودجه بیشتری می خواستند و ما هم طبیعتا به دلیل اینکه احساس می کردیم عملکرد دستگاه در اندازه بودجه درخواستی نیست، مخالفت می کردیم. البته این مخالفت ها هم به دلیل نظر کارشناسی بود.

آقای دکتر سازمان برنامه و بودجه یک نکته عجیب دارد. روسای دوره های مختلف سازمان، از نظر دیدگاه های پایه اقتصادی با هم اختلافات بنیادین داشتند. یعنی یک رئیس به طور کامل مخالف حرف ها و نظرات رئیس قبلی و بعدی خود بوده و همین طور این روال ادامه داشته است. چرا این اتفاق در سازمان برنامه رخ می داد؟

این موضوع تا حدود زیادی به رئیس دولت باز می گردد. رئیس دولت باید براساس اراده سیاسی که خطوط اصلی توسعه کشور را تعیین می کند باید یک رئیس مناسب با آن چارچوب انتخاب کند. حالا اگر جاهایی خیلی تفاوت دید میان روسای سازمان دیده می شود باید انتقاد را متوجه رئیس دولت دانست. البته در زمان آقای هاشمی رفسنجانی این تفاوت خیلی کم بود. اقای روغنی زنجانی در بخش عمده ای از دولت آقای هاشمی، رئیس سازمان بودند. در یکسال آخر دولت آقای هاشمی هم سیاست های دولت تغییر کرد و اقای روغنی زنجانی هم بعد از فشارهای که به ایشان وارد شد، استعفا دادند.

البته ایشان یک چرخش فکری داشتند. درست است؟

بله. البته این چرخش در دولت اقای هاشمی نبود.ایشان از دولت اقای موسوی به دولت آقای هاشمی چرخش در دیدگاهایشان داشتند. یعنی ایشان در زمان نخست وزیری آقای موسوی نگاه دولتی تری به اقتصاد داشتند ولی در زمان اقای هاشمی، خودشان را با نگاه اقای هاشمی همراه تر کردند. البته شاید از نظر تجربه های مدیریتی و مطالعاتی که داشتند همین نگاه را بیشتر می پسندیدند. اما در تغییر از آقای روغنی زنجانی به اقای میرزاده تغییر در نگاه ایجاد شده بود. وقتی اقای خاتمی رئیس جمهور شدند، بنده را انتخاب کردند. نگاه من هم هم کاملا مشخص بود. من نظراقتصاددانان متمایل به اقتصاد بازار را می پسندیدم. بنابراین موضع روشنی داشتیم. بعد از این یکسال دکتر عارف رئیس سازمان برنامه و بودجه شدند. این دوره هم اتفاق خاصی در تغییر نوع نگاه رخ نداد و اصولا همان خط فکری قبلی تداوم پیدا کرد. با آمدن دکتر ستاری فر، تصور این بود که در نوع نگاه و عملکرد تفاوت های بسیاری ایجاد می شود ولی در عمل آن اتفاق رخ نداد و خود آقای ستاری فر هم در به میزان زیادی نظارتشان تغییر پیدا کرده بود. بنابراین تصور نمی کنم طی این دوره تغییر اساسی در نگاه به توسعه رخ داده باشد. محتوا و نگاه ها برنامه سوم و چهارم هم همین را نشان می دهد که شباهت های زیادی وجود داشت. در مجموع تصور می کنم، تحولات شاید در بعضی از دوره های خیلی تند بوده ولی حداقل در دوره اصلاحات خیلی تند نبود.

شما فکر می کنید، انحلال سازمان برنامه و بودجه ناشی از نگاه اعتقادی به سازمان بوده یا اقای احمدی نژاد این نهاد را ترمزی برای رفتارهای اقتصادی دولت می دانستند؟

در این مورد قضاوت کردن دشواراست چراکه باید انگیزه خوانی کنیم. آقای احمدی نژاد هیچ وقت در مورد این تصمیم خودشان به کارشناسان و عموم جامعه توضیحی ارائه نکردند. البته آقای احمدی نژاد زمانی این کار را کردند که از نظر خودشان در اوج بودند و ماه عسل ایشان با اصولگرایان درون حاکمیت بود. بنابراین هر نظری که ایشان می دادند عده ای تصور می کردند مسولیت شرعی دارند از آن تصمیم دفاع کنند ولو اینکه بدانند آن تصمیم اشتباه است. نظر دادن در این مورد قدری دشواراست چراکه قصد ندارم مطلبی را به ناحق به آقای احمدی نژاد نسبت بدهم.

اقای احمدی نژاد نگاه یک ترمز را به سازمان برنامه نداشتند؟

تصور می کنم اینطور بود. یعنی ایشان تصور می​کردند قصد دارند یک کارهایی را انجام دهند که هیچ ترمز ومانعی نباید مقابل آنها باشد و هر طور خواستند آن کارها را انجام دهند. مثلا استنباط ایشان این بود که کل بودجه کشور باید درون کیسه ای ریخته شود و ایشان هر زمان دوست داشتند درون کیسه دست کنند و پولی را میان آدم های مختلف و دستگاه های مختلف توزیع کنند. تصور می کنم نظام فکری آقای احمدی نژاد برای اداره کشور، نظام فکری مبتنی بربی توجهی مطلق به نظارات کارشناسان است. قبل از این هم مطرح کردم که ایشان بسیاری از طرح ها را به صورت لحظه ای مطرح کردند و هیچ منبعی هم برای انجام آن طرح ها پیش بینی نشده بود. با این نگاه ایشان تصور می کردند اصلا نیازی به سازمان برنامه و بودجه وجود ندارند. ایشان شاید فکر می کردند یک عده ای جایی جمع شده اند، کاری نمی کنند و یک حقوقی میگیرند. بنابراین سازمان را منحل کردند و پس از مدتی متوجه شدند اشتباه خودشان شدند ولی از آنجایی که از نظر بنده فردی لجوج هستند و حاضر نیستند عقب نشینی کنند، دو معاونت برای جبران جای خالی سازمان برنامه تاسیس کردند. اما زمانی که سازمان از بین رفته و کارشناسان ان پراکنده شده اند، دو معاونت که سهل است، اگر ده معاونت هم تاسیس می کردند بازهم نمی توانستند جای خالی سازمان برنامه و بودجه را پرکنند. کما اینکه دیدم وضعیت نابسامان اقتصادی در کشور ایجاد شده است.

شما تصور میکنید، می توان سازمان برنامه و بودجه را احیا کرد؟ بالاخره بخش مهمی از نیروهای کارشناسی سازمان از بین رفته اند. به طور مثال مهاجرت کرده اند یا به دستگاه های اداری دیگری رفته اند.

بخش مهمی از نیروهای سازمان به دلیل دلسردی که پیدا کردند از سیستم دولتی بیرون رفتند. بعضی هم به دستگاه های دیگر مامور شدند. اما حرف من این است نه تنها می شود سازمان برنامه را احیا کرد بلکه ضرورت کشور ایجاب می کند که سازمان برنامه و بودجه احیا شود. کشور به برنامه نیاز دارد. البته این را می فهمم که امروز بسیاری از کشورهای توسعه یافته مسئله برنامه ریزی را نفی می کنند و از آن عبورکرده اند. این موضوع را درک می کنم ولی در ایران به برنامه نیاز داریم. اصلی ترین منبع توزیع درآمد در کشور دولت است واصلی ترین منابع هم در اختیار دولت است. اگر دولت بخواهد بودن برنامه خاص این منابع را توزیع کند قطعا سازگاری توزیع و بهینه گی صرف منابع از بین می رود. بنابراین باید برنامه ای باشد که دولت را وادار کند در همان چارچوب رفتار کند. بنابراین نیاز به برنامه داریم گرچه برنامه به معنای برنامه ریزی دولتی در کشورهای توسعه یافته منسوخ شده است. دلیل دوم نیاز به برنامه نظام سیاسی ما مربوط است. در کشورهای توسعه یافته، احزاب براساس برنامه های و نگاهی که دارند و برای همه روشن است، اداره کشور را در دست می گیرند. احزاب خودشان دارای برنامه هستند. وقتی شهروندی در اروپا و امریکا به یک حزب رای می دهد می داند ایده آن حزب در مورد مالیات و سرمایه گذاری چیست. با همین برنامه ها یا حزب برنده می شود یا فردی که از طرف حزب معرفی شده است. ما متاسفانه از احزابی که دارای برنامه منسجم برای اداره کشور باشند، برخوردار نیستیم و بنابراین جایی مانند سازمان برنامه و بودجه باید وجود داشته باشد که این خلا را پرکند. نکته سوم اینکه حتی ما طبقات اجتماعی تعریف شده هم نداریم. هر طبقه اجتماعی به طور معمول دارای سخنگو است که آن سخنگو از اهداف وخواسته های طبقه اجتماعی حرف می زند و از آن دفاع می کند. ما در مورد طبقات اجتماعی هم این شفافیت را نداریم. در حال حاضر ما حتی به طور مثال نمی دانیم سخنگوی بازاریان و تجار کشور کیست یا چیست؟ و این طبقه از چه برنامه ای حمایت یا دفاع می کنند. به این سه دلیل تصور می کنم ایران تا سال های طولانی که به اقتصاد پایدار دست پیدا کند به نهاد سازمان برنامه و بودجه برای برنامه ریزی درکشور نیاز داریم. بنابراین اعتقاد دارم نه تنها سازمان برنامه را می توانیم احیا کنیم بلکه باید این کار را انجام دهیم. اگر سازمان برنامه و بودجه احیا نشود، بی سروسامانی در کشور ولو با آمدن یک رئیس جمهور جدید بازهم ادامه پیدا میکند. البته احیایی سازمان برنامه و بودجه کار بسیار مشکلی است و نیاز به برنامه ریزی دقیق دارد. باید از روز اول برای تامین منابع انسانی سازمان فکرکرد وافرادی را برای کار در سازمان تربیت کرد. یعنی روز از نو روزی از نو.

احساس نمی کنید، علاقه به بی برنامه گی در کل اقتصاد کشور ایجاد شده است؟

خیر. به نظرم جامعه دراین مورد توجیحه نشده است. در حال حاضر چه کسی از منافع طبقه متوسط دفاع می کند؟ واقعا معلوم نیست. به هر حال ما برای گذار از یک جامعه توسعه نیافته به یک جامعه توسعه یافته باید خیلی مراحل را طی کنیم. یکی هم این است که جامعه بتواند در مورد نیازهای اولیه توسعه توجیح شود. یعنی باید ساختار و نهادهای توسعه ای درکشور ایجاد شود. همین نهادها باید در چارچوب یک برنامه کار کند. هر زمان که برای جامعه طرح و برنامه ها به درستی تفسیر شده، جامعه همکاری کرده است.اعتقاد دارم اگر یک دولت توسعه گرا وخردورز سرکار بیاید و فضای عمومی جامعه برای یک حرکت توسعه ای مهیا باشد، مردم از این مسئله استقبال می کنند و از کارهای که آن دولت انجام می دهد دفاع می کنند. اگر یک دولت ملی به این معنا که غم ملت را داشته باشد، روی کار بیاید، به طور حتم مردم همکاری می کنند. البته این دولت باید دولتی باشد که همه مردم ان را قبول داشته باشند و به معنای واقعی دولت ملی باشد. این امادگی در جامعه وطبقه متوسط که تصور می کنم طی هفت سال گذشته به شدت مورد ستم قرار گرفته وجود دارد که با دولت ملی همکای کنند و در جهت شتاب دادن به برنامه های توسعه ای همکاری می کنند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir