بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : شنبه 12 اسفند 1391      11:18
اقتصاد به کجا می رود؟

ایده های ساده لوحانه مردود است

گفت و گو با موسی غنی نژاد

دکتر موسی غنی نژاد، اقتصاددان نام آشنای ایرانی است که دکترای اقتصاد و دکترای معرفت شناسی اقتصادی خود را از دانشگاه سوربن فرانسه گرفته است. او همچنین سابقه تدریس معرفت شناسی اقتصاد در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف را نیز دارد. با او به بهانه پرونده این هفته که در مورد روش شناسی علم اقتصاد است، قرار گفت وگو را در محل روزنامه «دنیای اقتصاد» گذاشتیم. در این گفت وگو در مورد تاریخچه فلسفه علم، روش شناسی علم اقتصاد، نحوه استفاده از اقتصادسنجی و همچنین تفاوت میان علم و غیرعلم بحث شد. آنچه در پی می آید پاسخ های دکتر غنی نژاد به پرسش های تجارت فرداست.

آقای دکتر برای شروع بحث، لطفاً در ابتدا توضیحی در مورد تاریخچه روش شناسی علم و فرق میان علم و غیر علم ارائه دهید. ما چگونه می توانیم گزاره علمی را از غیرعلمی تفکیک کنیم؟

روش شناسی به معنای خاص کلمه مفهوم جدیدی است، اما، منطق به معنای روش درست فکر کردن و استدلال معتبر، موضوعی قدیمی است و حداقل به ارسطو، از متفکران دوران قدیم، برمی گردد. روش شناسی بحثی است که در چارچوب اندیشه مدرن مطرح شد و هدف آن نه تنها روش درست فکر کردن به طور کلی، بلکه اعتبار تجربی و عینی مفاهیم و گزاره ها نیز بود. یعنی روش شناسی یک مرحله فراتر از منطق می رفت و صرفاً به اعتبار صوری استدلال اکتفا نمی کرد بلکه اعتبار مضمونی و واقعی را هم مد نظر قرار می داد. دکارت از فیلسوفان مهم دوران جدید، در «رساله گفتار در روش» در سده 17 میلادی، مدعی شد که تفکر درست و معتبر باید مبتنی بر مقدمات بدیهی باشد، از این رو، کار فلسفی خود را با شک درباره هرگونه تفکر جزمی آغاز کرد، و در ادامه تلاش کرد قضایای فلسفی را همانند ریاضیات از اصول بدیهی استنتاج کند. تقریباً همزمان با وی فرانسیس بیکن تلاش مشابهی در جهت رد جزمیات و پیشداوری های مبتنی بر سنت و عادت آغاز کرد با این تفاوت که او معیار اندیشه درست و معتبر را واقعیت های حسی و تجربی قرار داد. اعتنا به واقعیت های حسی و تجربی از ویژگی های مهم بخش اعظم تفکر فلسفی مدرن است. اوج این تفکر را نزد آگوست کنت، متفکر و مبدع اصطلاح جامعه شناسی باید جست وجو کرد. کنت اعتقاد داشت اندیشه بشری از سه مرحله ناگزیر تشکیل یافته : مرحله کودکی یعنی جزمیات و اعتقادات خرافی، مرحله متافیزیکی یا اندیشه ورزی استدلالی اما بریده از واقعیات عینی، و بالاخره اندیشه علمی یا تفکر استدلالی مبتنی بر واقعیات عینی (تجربی). کنت این مرحله آخر را «پوزیتیو» اطلاق می کرد و اصطلاح پوزیتیویسم هم از همین جا نشات گرفته است. فعل poser در زبان فرانسه به معنای نهادن یا گذاشتن است و منظور کنت از تفکر «پوزیتیو» اشاره به نهاده شدن واقعیت بیرونی یا عینی در ذهن است. کنت و دیگر پوزیتیویست های سده 19 میلادی به تصور اینکه علوم طبیعی مدرن، و موفق ترین آنها مکانیک نیوتنی، با تفکر پوزیتیویستی حاصل شده است، سعی کردند روش پوزیتیویستی را در علوم اجتماعی نیز رواج دهند. کنت می خواست «جامعه شناسی» یا به تعبیر خود وی «فیزیک اجتماعی» را جانشین متافیزیک یا تفکر فلسفی بریده از واقعیت کند. اوج تفکر پوزیتیویستی را در اوایل سده 20، متفکران «حلقه وین» تشکیل دادند و به پوزیتیویست های منطقی معروف شدند. تلاش آنها روی تفکیک علم از غیر علم متمرکز بود و نهایتاً به این نتیجه رسیدند معیار علمی بودن هر گزاره ای آزمون پذیری تجربی و اثبات آن از این طریق است. به عقیده آنها هر گزاره ای که تن به آزمون تجربی ندهد متافیزیکی و از جهت علمی فاقد معنی است. پوزیتیویسم منطقی با تناقض های جدی مواجه شد و در اثر برخورد انتقادی از درون و بیرون متحول شد. یکی از معروف ترین این نقدها که تحولات بعدی را رقم زد از آن کارل پوپر بود. پوپر به تاسی از دیوید هیوم اعتبار منطقی و علمی استقرا را مورد تردید قرار داد و اثبات پذیری تجربی را ناممکن شمرد. او به جای آن، روش ابطال پذیری را پیشنهاد کرد و گفت گزاره هایی علمی اند که به لحاظ تجربی ابطال پذیر باشند، یعنی تن به آزمون بدهند و ابطال تجربی آنها قابل تصور باشد. خلاصه بحث پوپر این بود که هیچ گزاره یا تئوری را با آزمون تجربی نمی توان اثبات کرد و تعدد موارد آزمون فقط می تواند موارد تایید آن را بیشتر کند. آزمون تجربی می تواند صرفاً روشی برای ابطال باشد نه اثبات. اما بعدها خود پوپر نیز به نظر می رسد به این نتیجه رسیده بود که ابطال تجربی فرآیندی پیچیده، مبهم و در مواردی متناقض و حتی نا ممکن است، از این رو، بیشترین تاکید خود را بر انتقادپذیری تئوری گذاشت و اینکه تئوری باید شرایط ابطال خود را، چه تجربی و چه غیر آن، بیان کند وگرنه جزمی و غیر علمی تلقی خواهد شد. البته من این تاریخ روش شناسی را بسیار شماتیک بیان کردم و وارد جزییات دقیق تر نشدم.

اما این تعریف خیلی باز می شود و خیلی از مباحث را علمی قلمداد خواهد کرد؟

بله، در این چارچوب، حتی می توان بخشی از موضوعات متافیزیکی را مورد بحث قرار داد.

آقای دکتر یکی از بحث هایی که در زمینه روش شناسی مطرح می شده و همچنان نیز مطرح می شود، این است که بدانند آیا نظریه مقدم بر واقعیت است یا واقعیت مقدم بر نظریه؟ یعنی مثلاً آدام اسمیت برای آنکه بحث های دست نامرئی و مکانیسم بازار را مطرح کند، آیا ابتدا به جامعه نگاه کرده بود و سپس نظریه پردازی؟ یا آنکه ابتدا نظریه پردازی کرده بود و پس از آنکه نظریه های او از سوی جامعه انگلستان پذیرفته شده بود، بحث هایی همچون دست نامرئی و مکانیسم بازار شکل گرفتند؟

یکی از نقدهای وارد بر پوزیتیویست ها به همین موضوع بازمی گردد. پوزیتیویست های اولیه بر این عقیده بودند که مشاهده باید کاملاً بی طرفانه باشد. در صورتی که چنین چیزی امکان پذیر نیست. در این زمینه مثال معروفی وجود دارد. روزی پوپر سر کلاس می رود و خطاب به دانشجویانش می گوید ابتدا ذهن های خود را از هر چیزی کاملاً خالی کنند و سپس سعی کنند به طور بی طرفانه ای به مشاهده بپردازند. پس از گذشت چند دقیقه از این سخنان، یکی از دانشجویان این سوال را مطرح می کند که چه چیزی را مشاهده کنیم؟ پوپر نیز در پاسخ این موضوع را متذکر می شود که برای مشاهده، ابتدا باید یک چیزی انتخاب شود. همین انتخاب، بی طرفانه بودن مشاهده را از بین می برد. بنابراین تقدم با نظریه است. یعنی ابتدا نظریه ای شکل می گیرد و سپس بر اساس آن مشاهده صورت می پذیرد. در مباحث امروزی روش شناسی، تقدم تئوری بر مشاهده امری پذیرفته شده است، و البته این بحث پیچیدگی های خاص خود را هم دارد.

آقای دکتر ، در مورد اقتصاد چه می توان گفت؟ یعنی کدام یک از مواردی را که مطرح کردید می توان به عنوان روش شناسی پذیرفته شده برای علم اقتصاد دانست؟

نکته جالب و بسیار مهم در اقتصاد این است که پوزیتیویسم خیلی دیر وارد این حوزه اندیشه شد. اکثریت قریب به اتفاق اقتصاددانان سده نوزدهم میلادی، حتی کسی مانند جان استوارت میل، کاربرد روش علوم طبیعی در علم اقتصاد را قبول نداشتند و فیزیک اجتماعی کنت را جدی نمی گرفتند. آنها روش شناسی اقتصاد را از علوم تجربی کاملاً تفکیک می کردند و می گفتند اقتصاد مبتنی بر اصول بدیهی ناشی از ادراک درونی یا تجربه عینی است. بنابراین استقرا در تئوری آنها جایی نداشت و هیچ گاه دغدغه پوزیتیویست ها در باره اعتبار تجربی گزاره های خود را نداشتند. مباحث مهم روش شناختی در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، میان طرفداران مکتب تاریخی آلمان و کارل منگر اتریشی (بنیانگذار مکتب اتریش) صورت گرفت. به رغم اهمیتی که طرفداران مکتب تاریخی آلمان برای استقرا قائل بودند، اما رویکرد آنها را نمی توان پوزیتیویستی به معنای خاص کلمه دانست. مباحث پوزیتیویستی در اواسط سده 20 وارد اقتصاد شد و یکی از بارزترین نمایندگان این تفکر در اقتصاد، ترنس هاچیسون بود. البته، بعداً کسان دیگری مانند ساموئلسن و فریدمن در این مباحث مشارکت کردند.

یکی از اثرگذارترین کارها در زمینه روش شناسی اقتصاد، به ویژه در حوزه اقتصاد آکادمیک غالب، مقاله میلتون فریدمن در سال 1953 میلادی بود. مقاله فریدمن در حوزه روش شناسی اقتصاد خیلی جسورانه بود. با اینکه به مقاله فریدمن انتقادهای زیادی وارد شد، ولی بسیار مورد استقبال اقتصاد جریان اصلی (mainstream) قرار گرفت. مثلاً یکی از انتقادهای وارد به مقاله فریدمن، توصیه روش ابزارگرایی (Instrumentalism) در آن بود. فریدمن در مقاله خود به بیان این موضوع پرداخته بود که هدف علم اقتصاد، پیش بینی وقایع است و در جنگ میان نظریه ها، هر نظریه ای که بتواند پیش بینی بهتری ارائه دهد، آن نظریه به لحاظ علمی برتر است.

بنابراین به نظر می رسد مقاله آقای فریدمن کار را ساده کرد و باعث پیشرفت سریع تر مرزهای علم اقتصاد شد.

اشکال اصلی ابزارگرایی در بی توجهی آن به اهمیت تبیین علمی است. دانیل هوسمن در نقد ابزارگرایی فریدمن می گوید خلاصه رویکرد فریدمن این است که واقع گرایانه بودن فرض های اولیه تئوری اهمیتی ندارد؛ تئوری خوب پیش بینی های معتبر می کند و تنها آزمون برای علمی بودن تئوری پیش بینی های معتبر است. به عقیده هوسمن این استدلال مغالطه آمیز است و شبیه این است که بگوییم اتومبیل مستعمل خوب، اتومبیلی است که رانندگی با آن ایمن و راحت باشد و تنها آزمون برای خوب بودن آن این است که هنگام رانندگی ایمن و راحت باشد و نیازی به گشودن کاپوت اتومبیل و آزمون قطعات آن نیست. صرف رانندگی ایمن و راحت که فقط می تواند آزمون تجربی محدودی باشد، دلیل بر خوب بودن قطعی اتومبیل نیست و بازبینی و ملاحظه قطعات آن برای اطمینان از خوب بودن اتومبیل ضرورت دارد. پیش بینی درست یک یا چند باره تئوری الزاماً دلیل بر علمی بودن آن نیست.

الان چیزی که در پژوهش های اقتصادی و به ویژه بحث های اقتصادسنجی مشاهده می شود، این است که به نظر می رسد بیشتر از روش ابطال گرایانه استفاده می شود، درست است؟

البته، همان طور که گفتم اقتصاددانان بیشتر تحت تاثیر مقاله فریدمن قرار گرفتند که روش استفاده شده در آن روش ابزارگرایانه بوده است.

منظور این است که الان در اقتصادسنجی ابتدا یک فرضیه صفر را به عنوان فرضیه مخالف و غلط در نظر گرفته و سپس سعی می کنند آن را ابطال کنند. همچنین با ایجاد پایه های خردی (Microfoundations) و انجام برخی تکنیک های اقتصادسنجی، سعی در بهتر کردن (robust) مدل خود می کنند.

به عقیده من در اقتصاد سنجی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، متاسفانه یکی از اشتباهات رایج، این است که بدون توجه به روابط علت و معلولی میان متغیرها و بدون آنکه نظریه خاصی را مطرح سازند، صرفاً در پی بررسی رابطه همبستگی هستند. مثلاً بررسی رابطه میان رشد درآمدهای نفتی و رفاه در ایران. در این گونه پژوهش ها بدون آنکه اصلاً روابط علت و معلولی مشخص شوند، صرفاً از تکنیک های آماری استفاده می شود. ما در اقتصادسنجی با داده هایی مواجه هستیم که ارزش تاریخی دارند. این نوع از داده ها ویژگی های خاص خود را دارند که از جمله آنها نشان دادن یک روند (trend) تاریخی است. مثلاً وقتی ما از داده های سری های زمانی استفاده می کنیم، صرفاً می توانیم با توجه به روند آنها در گذشته، یک پیش بینی را برای آینده ارائه دهیم. در صورتی که در علوم دیگری مثل فیزیک، با چنین پدیده ای مواجه نیستیم و داده ها منزلت صرفاً تاریخی ندارند. در فیزیک داده های ما از طبیعت و بر اساس روابط علت و معلولی تجربی حاصل می شوند و ما با استفاده از این داده ها در پی توضیح واقعیت ها هستیم. یکی از انتقادهایی هم که به مقاله فریدمن گرفته شد، به همین باز می گردد. یعنی به اینکه در روش شناسی علم، این موضوع مطرح می شود که ما به دنبال پیش بینی صرف نیستیم، بلکه به دنبال توضیح هم هستیم. بنابراین چه در داخل و چه در خارج از کشور، در اقتصادسنجی با استفاده از داده های تاریخی، متاسفانه گاهی تنها سعی می کنند بدون توجه به روابط علی، رابطه میان متغیرها را کشف کنند. یعنی همان استقرای قدیمی به معنای مردود کلمه.

البته آقای دکتر الان در بیشتر مقالاتی که در ژورنال های معتبر و مهم جهانی چاپ می شوند، ابتدا سعی می کنند یکسری پایه های خردی را برای الگوی خود تعیین کنند و تئوری که دربرگیرنده روابط علی است را بیان می کنند و سپس برای آزمون قرار دادن نظریه خود، از اقتصاد سنجی استفاده می کنند.

بله، اگر به روابط علت و معلولی توجه شود، آن وقت اقتصاد سنجی می تواند به صورت مفیدی مورد استفاده قرار گیرد. در مقاله هایی که در دانشگاه های مطرح دنیا تهیه و در نشریات معتبر چاپ می شوند، این مساله اغلب رعایت می شود. اما اگر بخواهیم به دانشگاه های سطح پایین تر و به تبع آن مجلات سطح پایین تر نگاه کنیم، گاهی دیده می شود که به نوع روابط توجهی نشده و برای نظریه ها نیز الگوی مشخصی در نظر گرفته نشده است. در ایران هم بیشتر پایان نامه های کارشناسی ارشدی که می بینیم، بدون توجه به پایه های نظری، صرفاً در پی انجام یک کار تکنیکی هستند. همچنین، از آنجایی که برای انجام تکنیک های اقتصادسنجی، نیاز به استفاده از ریاضیات و آمار بسیار پیشرفته است، گاهی خود افراد اصلاً متوجه نیستند که چه کاری را انجام می دهند.

بله، اتفاقاً یک اتفاق بدتری که جدیداً به نظر می رسد در حال به وقوع پیوستن است، استفاده از اقتصادسنجی در مباحث میان رشته ای است. مثلاً برای ایجاد پارک در یک منطقه، از تکنیک های اقتصادسنجی استفاده می کنند تا رابطه میان پارک و تعداد مردمی را که در آن منطقه رفت و آمد می کنند، کشف کنند و سپس تصمیم گیری کنند. درحالی که آن محقق حتی آشنایی کامل با اقتصادسنجی ندارد و فقط بلد است از نرم افزار استفاده کند.

آنهایی که اقتصادسنجی را خوب بلد هستند، خودشان بهتر از هر فرد دیگری می دانند که استفاده از آن چقدر سخت است و چه شرایط ویژه ای را می طلبد. اما آنهایی که آشنایی عمیقی با آن ندارند، خیلی راحت از آن استفاده می کنند و در تکنیک های ریاضی خود را گم می کنند و فکر می کنند چه کار مهمی انجام داده اند.

اتفاقاً من هم همین الان یادم افتاد که در مباحثی که برای فرق میان اقتصاددانان کینزی جدید با کینزی های قدیم عنوان می شود، این نکته را ذکر می کنند که کینزی های جدیدی همچون منکیو و استیگلیتز در پی ایجاد پایه های خردی برای تفکرات کینز بودند.

بله، همین طور است و این پایه های خردی خیلی اهمیت دارند زیرا روابط علت و معلولی در اقتصاد به پایه های خرد بر می گردد و با میانگین ها و مقادیر کلی نمی توان بحث علت و معلولی انجام داد.

آقای دکتر به عنوان سوال پایانی، گروهی فکر می کنند تنها نظریات مورد پذیرش، نظریات «علمی» هستند و هرآنچه علمی نباشد، همچون عرفان و امثالهم، جالب توجه نیست. به نظر شما اینکه یک نظریه و پژوهش علمی نباشد، یک امر منفی محسوب می شود؟

روش شناسی در علوم مختلف، چه طبیعی و چه اجتماعی، پیشرفت های شایان توجهی کرده است. امروزه رویکرد های پوزیتیویستی ساده لوحانه از منظر روش شناسان معتبر کاملاً مردود است. رابطه میان تئوری و واقعیات بیرونی و بحث اعتبار علمی تئوری ها پیچیده تر از آن است که با چند حکم ساده بتوان موضوع را فیصله بخشید. اگر بخواهم خیلی خلاصه و شماتیک پاسخ دهم باید بگویم متفکران روش شناسی امروزه بسیار متواضع تر و محتاط تر از گذشته نظریه پردازی می کنند و توصیه آنها بیشتر انتقاد پذیری و بیان شرایط قبول اشتباهات است. با این توصیف مباحث عرفانی در حوزه علمی نمی گنجند چون آزمون پذیری و انتقاد پذیری در آنها جایی ندارد. نوعی سلوک و تعبد در عرفان هست که با رویکرد علمی سازگار نیست. البته غیرعلمی تلقی کردن یک رویکرد به معنای غلط دانستن آن نیست.


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

کلمات کلیدی : علت و معلولی
نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir