بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : پنجشنبه 26 بهمن 1391      2:24
اقتصاد امریکا به کدام سمت می رود؟

میراث هیلاری

شصت‌و‌هفتمین وزیر امور خارجه امریکا روز جمعه 13 بهمن استعفای خود را به باراک اوباما تقدیم کرد

محمدحسین باقی: هیلاری کلینتون وزیر خارجه 65 ساله امریکایی روز جمعه 13 بهمن ماه 1391 (1 فوریه 2013) استعفای خود را رسما تقدیم و از وزارت خارجه امریکا خداحافظی کرد. کلینتون در حالی وزارت خارجه ایالات متحده را ترک کرد که در 7 ژانویه و پس از بستری شدن در بیمارستان و مرخصی یک ماهه به تازگی به وزارت خارجه بازگشته بود. کلینتون که «بانوی اول امریکا» در دوران ریاست جمهوری همسرش بیل کلینتون را نیز در کارنامه دارد از ژانویه 2009 سکان هدایت وزارت خارجه کشورش را در دست گرفت و در دوران وزارت خود به 112 کشور جهان سفر کرد. روز جمعه جان کری به عنوان شصت و هشتمین وزیر خارجه امریکا در برابر «النا کیگان»، قاضی دیوان عالی این کشور سوگند یاد کرده و هدایت وزارت امور خارجه امریکا را در دست گرفت. در مطلب زیر 7 کارشناس امریکایی نظرات خود را درخصوص دوران وزارت خانم کلینتون بیان کرده اند.

 

1 ـ دیوید ایگناتیوس*: مذاکره برای هیچ

وقتی باراک اوباما اعلام کرد که می خواهد هیلاری کلینتون را به عنوان وزیر خارجه معرفی کند من یکی از آن بدبینانی بودم که سوزان گلاسر در مقاله خود به آن اشاره کرده بود. در آن زمان نوشتم که من نگران مجموعه ای از شخصیت های با ولتاژ بالا در فضای سیاست خارجی دولتِ اوباما هستم که فرصت های بی نظیری که وی به عنوان یک رهبر جهانی برای جهان در حال گذار دارد را بر باد دهند. متاسفانه، فکر می کنم که رئیس جمهور تا حد زیادی آن فرصت را برای رهبری جهان از کف داد اما آنگونه که من از آن واهمه داشتم نبود به این دلیل که هیلاری کلینتون توجهات را به خود جلب کرد. در واقع، به نظر می رسد که این رئیس جمهور از اینکه دور از توجهات عمومی است و اعمال پنهانی انجام می دهد بسیار آسوده خاطر است.

به همین دلیل است که کلینتون مکملی مناسب برای رئیس جمهور خجالتی ما بود: او مشتاق است همه جا برود، همه کس را ببیند، به دورافتاده ترین مناطق سفر کند و در کنفرانس های بسیار بد حضور یابد، جزئیات مسائل جهانی را در دیدارهای خود در تالار مشاهیر و در رسانه های محلی مطرح کند. گاهی اوقات هم به اندازه یک مبارزِ UFC که قربانی «ضربات حریف» شده فرسوده به نظر می رسد اما برای این کار خیلی دوست داشتنی تر است. تا جایی که به من مربوط است، او با سخت کوشی به عنوان وزیر خارجه ای پرکار و باتجربه، اعتبار خود برای ریاست جمهوری را افزایش داده است.

اما ورای آن سفرهای مسوولانه و مسافت های دور و دراز، کلینتون چه دستاوردهایی داشته است؟ سه گزینه ی مطرح او برای آنچه که انتظار می رفت موضع گیری های مذاکراتی پشت پرده و مهم باشد ـ ریچارد هالبروک، دنیس راس و جورج میچل ـ واقعا چیزی برای مذاکره نداشتند. آنها هر کدام سوابق زیادی داشتند، درست مثل خود کلینتون و به همین دلیل هر کدام هم به نوعی کاخ سفید را عصبانی کرده بودند. اما زمان برای مذاکره ی آنها هرگز فرا نرسید. تنها زمانی که خانم کلینتون «جِیک سولیوان» را به عنوان فرد طرف اعتماد و مشورت خود برگزید ـ تحلیلگر جوان و هوشمند اما «مرد خاکستری» ـ به نظر می رسید که او دارد استراتژیک تر عمل می کند. بزرگ ترین انتقاد من از کلینتون این است که او نتوانست در نقش خود به عنوان نماینده، واسطه گر و میانجی از سوی رئیس جمهور راهی برای عملکرد بهتر بیابد. مقایسه کردن دیگران با هنری کیسینجر به هزار و یک دلیل اشتباه است. حتا کیسینجر هم با تصویر افسانه ای که از ماکیاولی مدرن به میراث بردیم برابر نیست. اما وقتی گلاسر در مورد چانه زنی کلینتون در پکن آن هم برای مخالفی کم اثر و ناشناخته به نام «چن گوانگچن» سخن می گوید احتمالا راست گفته است: «این موضوع شدید ترین و پرمخاطره ترین دیپلماسی دوران وزارتِ کلینتون به عنوان وزیر امور خارجه بوده است». آیا این واقعا درست است؟ آیا واقعا مذاکره برای آزادی «چن» برای خانم کلینتون هم دستاوردی داشت؟ بعید می دانم جواب مثبت باشد.

* ستون نویس روزنامه واشنگتن پست

 

2 ـ مارتین ایندایک*: مجری بی اختیار

شیمون پرز آنگاه که در موسسه بروکینگز درباره ی دوران وزارت هیلاری کلینتون سخن می گفت بینشی هوشمندانه از خود بروز داد. او خاطرنشان ساخت که تمام وزرای پیش از هیلاری مجبور بودند با مسائل و روابط بین الملل دست و پنجه نرم کنند اما هیلاری باید با «مسوولیتی جهانی» دست و پنجه نرم کند. پرز افزود ما در جهانی زندگی می کنیم که دارای اقتصادی جهانی بدون دولت جهانی است و کلینتون این شکاف را با تعامل دائمی با مردم و دولت ها و با تعهد دلسوزانه ای که برای پیشرفت در جهان داشت پر کرد: آن هم با سفرهای همزمان و متوالی.

سوزان گلاسر الزامات پویا و پرجنب وجوشِ اولین وزیر خارجه ی جهانی و روش موثری که هیلاری برای تعامل با این سفرها و تحرکات داشته را به خوبی خلاصه کرده است و این گویای محبوبیت او در داخل و خارج - در مقایسه با مواضع رئیس جمهور او در این دو حوزه ـ است. در مقاله سوزان، «دنیس مک دونا» - معاونِ مشاور امنیت ملی اوباما ـ هیلاری کلینتون را چنین توصیف کرده است: «مجری اصلی سیاست هایی که در کاخ سفید در مورد آنها تصمیم گیری می شود». اما هیلاری وزیر خارجه رئیس جمهوری است که ترجیح می دهد در دنیایی که مشارکت و تعامل حرف اول را می زند دور از مردم و در دنیای خود زندگی کند. در زمانه ای که ایالات متحده دیگر نمی تواند چیزی را دیکته کند و باید با اجماع حرکت کند، این وزیر خارجه بود که در صحنه بود و هر روز روی موضوعات کار می کرد.

او هزینه اش را در لیبی پرداخت و در سوریه هم هزینه اش را پرداخت؛ سوریه ای که اوباما از همان آغاز کارهای سنگین را به او واگذار کرد درحالی که فضای سیاسی مربوط به مبارزات انتخاباتی اوباما، وزیر خارجه اش را بدون ابزارِ دیپلماسی قهری به حال خود رها کرد. کار نادرست هیلاری همانا جدا کردن روس ها از بشار اسد بود آن هم با استفاده از ترکیب سستِ مهارت دیپلماتیک، شلاق دلقک سیرک و پُتک های لفظی بود.

«چرخش» به سوی شرق آسیا احتمالا پایدارترین دستاورد استراتژیک اوباما بود و ما این را در کتاب «تاریخ خموده: سیاست خارجی باراک اوباما» مورد بحث قرار داده ایم (این کتاب با همکاری کنث لیبرتال و مایکل اوهانون نوشته شده است). اما همانگونه که گلاسر می گوید این دستاوردِ کلینتون هم بوده است. او زمینه را فراهم کرد، روابط را برقرار ساخت و معماری پیچیده ی استراتژی جدید را شکل داد؛ و او در جولای 2010 به آن لحظه ی محوری در ویتنام رسید که تعهد امریکا به این منطقه را اعلام کند.

البته ناکامی هایی هم وجود داشت. دیپلماسی به ویژه این روزها بسیار سخت است. کلینتون می خواست کار صلح خاورمیانه را که همسرش در پایان دوران ریاست جمهوری نتوانست به سامان برساند، به پایان برساند. او که به نیات بنیامین نتانیاهو بدبین بود از نماینده خود جورج میچل برای آزمودن اوضاع استفاده کرد. اما در تابستان 2010 خود مجبور به ورود در این قضیه شد و تا پاییز ساعت هایی طولانی را با «بی بی» به مذاکره برای توافق بر سر توقف ساخت شهرک سازی ها می پرداخت که شاید به مذاکرات صلح زمان بیشتری برای موفقیت می بخشید. واقعا نمی دانیم که او به چه چیزی دست یافت. کاخ سفید این توافق را افشا کرد و رئیس جمهور از تلاش های بیشتر عقب نشینی کرد و «مجری» خود را بدون «تصمیم گیر» رها کرد.

* مدیر برنامه های سیاست خارجی در موسسه بروکینگز

 

3 ـ کن آدلمان*: ویژگی ها و عیب های خانم وزیر

هیلاری کلینتون در جامه ی وزیر خارجه کار خود را خوب انجام داد؛ بسیار بهتر از آنچه ـ منِ محافظه کار البته به لحاظ ایدئولوژی ـ انتظار آن را داشتم. او اگرچه به پای «دین آچسون» یا «هنری کیسینجر» نمی رسد اما در جایگاه دومِ پس از آنها می نشیند. خانم وزیر دو ویژگی برجسته و دو عیب برجسته داشت.

ویژگی های برجسته

اول، او در وقت شناسی و پرکاری در حیطه مسوولیت خود فردی برجسته بود. وزیر خارجه بودن به معنای پشت میز نشینی نیست بلکه به معنای پرجنب و جوش بودن و دائم در هواپیما بودن است. او به سفرهای خارجی می رفت و برای دیدار با همتایان خود به کشورهای آنها پرواز می کرد. او به عنوان یکی از سیاستمداران سابق ـ که به همسرش کمک می کرد تا رقابت های بی پایان خود در هنگام حضور در قدرت و پس از آن را سر و سامان بدهد، نقش هیلاری در رقابت های انتخاباتی به عنوان بانوی اول و سپس فعال شدن در جامه ی سناتور از نیویورک ـ آموخت که هیچ چیز بهتر از حضور یافتن در جایی که مورد نیاز است، نیست.

دوم و مهم تر از همه، او نقش جدید وزیر خارجه و در واقع تمام [الزامات] دیپلماسی امروز را شناخت. دیگر دیپلماسی خصوصی و پنهانی کارآمد نیست ـ پیام های خاموش و بده بستان های مخفی میان مقام های عالی رتبه - بلکه دیپلماسی عمومی است که مهم است؛ ابراز یک سیاست کاملا روشن هر دوی این دیپلماسی ها را برای نخبگان و مردم در داخل و خارج به وضوح تبیین می کرد.

به رغم آنچه که حرفه ای های وزارت خارجه و همکاران شان در شورای روابط خارجی و امثال آن می گویند، چیزهای کم اهمیتی پشت درهای بسته رخ می دهد. بسیاری از چیزهای مهم امروزه در شرایط باز و در «دیدارها و جلسات شهری» رخ می دهد. بار دیگر، در این زمینه هم به دلیل پیشینه ی رقابت های سیاسی وی و نه هیچ گونه تجربه ی حرفه ای در سیاست خارجی، کلینتون سرآمد بوده است.

 

عیب های برجسته

اول، مکرر گفته می شود اما درست هم نیست که در سیاست خارجی کلینتون ـ اوباما هیچ مفهوم روشن و فراگیر و حتا هیچ شعار روشنی به چشم نمی خورد. «هدایت از پشت پرده» هم به جای اینکه باعث افتخار دولت باشد به وسیله ی نقل قولی ناشناخته در نیویورک تایمز به این ابهامات ضمیمه شد و جای افتخاری باقی نگذاشت. بنابراین، چیز زیادی نمی توان بر آن بار کرد.

دوم، و در مورد حوادث مهم در دوران وزارت او باید گفت که در مورد این به اصطلاح بهار عربی او بسیار سنتی برخورد کرد و آنقدر که باید انقلابی عمل نکرد. موضع دولت ـ در قبال تحولات میدان تحریر در مصر و تا تحولات لیبی و سوریه ـ هم به تعبیر «جن آتری» فیلسوف بزرگ امریکایی به صورت «هی گُنده، بایست» بوده است. دستاورد تاریخی کلینتون را تصور کنید اگر می توانست فعالانه فشار وارد آورد تا تغییر رژیم از داخل در بسیاری از کشورهای مهم خاورمیانه موفق شود (که بهترین روش هم همین است). تصور کنید اگر او به اصلاحات در این کشورهای وحشتناک کمک می کرد، همه ـ در لیبی و سوریه و غیره- با قوت با منافع امریکا در منطقه به مخالفت می پرداختند. اگر این اتفاق می افتاد، او را در صدر وزرای خارجه ی قدرتمند می نشاند.

* سفیر امریکا در سازمان ملل و مدیر کنترل تسلیحات در دوران رونالد ریگان.

 

 

4 ـ دانیل پلتکا*: وزیری در حاشیه

به هیلاری مهلت بدهید. او نه اطلاعات پنهانی را به بیرون درز می دهد، نه شخصیتی ملودرام است و نه رباینده ی اعتبار است. چیزهای کمی هست که بتوان به آنها افتخار کرد. ایالات متحده در حال عقب نشینی است و جایگاه ما در جهان در حال کاهش است. ما به سرعت عراق را ترک کردیم، بهار عربی و پیامدهای آن را نادیده گرفتیم، به نظر می رسد که هیچ سیاستی غیر از دعا برای منطقه یورو نداریم، در حال عقب نشینی از افغانستان هستیم، پاکستان به قتلگاه تبدیل شده است و سایه چین بر کل منطقه پاسیفیک گسترده می شود. هیچ فرآیند صلحی در خاورمیانه وجود ندارد؛ در یمن دارد فاجعه پدید می آید و نوسازی در رابطه با روسیه هم راه به جایی نبرده است. مذاکره با ایران هنوز در پرده ابهام است و کره شمالی تهدید کرده که بمب دیگری را منفجر خواهد کرد. امریکای جنوبی هم دستخوش حادثه است.

بزرگ ترین موفقیت هیلاری کلینتون چه بوده است؟ که این آشفته بازار هیچ ربطی به او ندارد. او بر چیزهای کوچک متمرکز بوده، موفقیت های اندکی داشته، بر طرح های کم بازده و پروژه های هدفمند تاکید داشته است. به عبارت دیگر، او در برمه موفق شد به این دلیل که کاخ سفید به آن اهمیت نمی داد. آیا او می توانست وزیر خارجه بزرگی باشد؟ تمام این ضعف ها را در بالا برشمردم تا بگویم: بله او می توانست وزیر خارجه بزرگی باشد البته اگر تحت الشعاع شرارت سیاسی و کوته نظرانه کاخ سفید در تاریخ جدید قرار نگرفته بود، خرد نشده بود، اگر به حاشیه فرستاده نمی شد، تحقیر نمی شد، اخراج نمی شد و مورد ریشخند قرار نمی گرفت.

کاری کرده اند که چیزهای بی اهمیت در حوزه وزارت خارجه باشد. تصمیمات از کاخ سفید می آید. دستیاران وزیر خارجه... که هستند؟ آنها چه می کنند؟ چه تعدادی از آنها در این دولت کامیاب شدند؟ چگونه اینها سر بر آوردند، جابه جا شدند و به جاهای دیگر رفتند؟ حتا در کارنامه جالب توجهی که سوزان گلاسر از وزیر خارجه تهیه کرد، بازیگر کاخ سفید یعنی «دنیس مک دونا» خانم کلینتون را «مجری اصلی» سیاست خارجی توصیف می کند. آیا او مشاور اصلی رئیس جمهور نیست؟ آیا او وزیر خارجه مورد اعتماد رئیس جمهور نیست؟ خود مک دونا تلویحا می گوید: کاخ سفید می گوید «بپر» و وزارت خارجه می پرسد: «تا چه ارتفاعی؟»

چه دوستدار این رئیس جمهور باشید و چه از او نفرت داشته باشید، چه دوستدار هیلاری کلینتون باشید یا از او نفرت داشته باشید اما حاشیه نشین شدن وزارت خارجه در برابر شورای امنیت ملی حادثه ای است که باید از آن تاسف خورد. کارکنان شورای امنیت ملی نمی توانند تمام این وظایف را بر عهده بگیرند؛ در واقع شاید بتوانند برخی از آن وظایف را انجام دهند. دولت های خارجی دائما گله می کنند که وزارت خارجه نمی داند که در پس ذهن کاخ سفیدی ها چه می گذرد و نمی توانند در کاخ سفید جلسه ای داشته باشند. طنز سخن اینجاست که بسیاری از اعضای دستگاه وزارت خارجه میل به همدردی با یک رئیس جمهور دموکرات دارند اما نمی توانند کلامی در حاشیه بر زبان آورند به این دلیل که در درون حلقه سیاسی خودی ها قرار ندارند. بی تردید هیلاری می داند که این سیاست بود که باعث انتخاب او به عنوان وزیر خارجه شد. طنز سخن اینجاست که این سیاست ـ اعم از افراد یا مسائل دیگر - خواهد بود که باعث تنزل نقش او در دستگاه اوباما شد. با توجه به بحران هایی که رئیس جمهور در دور دوم خود با آن دست به گریبان خواهد بود، ما تنها می توانیم انگشت حیرت به دهان ببریم که چه می شد اگر به او اجازه داده می شد تا وزیری بیش از «مجری» صرف باشد.

* معاون در بخش مطالعات خارجی و دفاعی در بنیاد امریکن اینترپرایز

 

 

5 ـ جیمز دابینز*: قضاوت با تاریخ است

در نبود برنامه ها و افشاسازی ها، این تاریخ است که در مورد دوران وزارت هیلاری کلینتون به عنوان وزیری مستحکم ـ اگر نگوییم آسان گیر ـ قضاوت خواهد کرد. شرایط زمانی، فرصت های او برای دستاوردهای چشمگیرِ دین آچسونی (طراحی نظم جدید جهانی)، جورج مارشالی (بازسازی اروپا)، هنری کیسینجری (بازگشایی در رابطه با چین)، جیمز بیکری (اتحاد دو آلمان) یا مادلین آلبرایتی (برقراری صلح در بالکان) را از دستش ربود. به همین ترتیب، او از نشانه های ناکامی مثل پیمان صلحِ ویتنام، بحران گروگانگیری در ایران یا عدم وجود سلاح های کشتار جمعی در عراق که به سابقه و پیشینه برخی از گذشتگان او آسیب رساند بی اطلاع بوده و درس نیاموخت. او همچون هنری کیسینجر، جیمز بیکر یا کاندولیزا رایس طرف اعتماد رئیس جمهور نبود. اما از سوی کاخ سفید نادیده هم گرفته نمی شد آنگونه که ویلیام راجرز اولین وزیر خارجه نیکسون نادیده گرفته شد؛ نه بارها و بارها مثل کالین پاول تضعیف شد؛ نه مثل سایروس ونس منجر به استعفای اعتراضی او شد و نه مثل الکساندر هیگ اخراج شد.

بهار عربی به خوبی نشانه های تغییر را در خود داشت که همچون بسیاری از نقاط عطفی که به کمک آچسون، مارشال، بیکر و آلبرایت آمد بزرگ و سودمند بودند. متاسفانه ایالات متحده به دلیل حمایت از رژیم های گذشته، ناکامی ما در 40 سال گذشته برای برقراری صلح میان اسرائیل و فلسطین و تلاش ما برای دموکراتیزه کردن عراق از طریق حمله و اشغال دارای موقعیت ضعیفی بود و نتوانست از تغییرات حاصله در خاورمیانه بهره برداری کند. با توجه به تمام این موارد منفی اما کمک قاطعانه امریکا برای انقلاب موفقِ لیبی باید به عنوان یک دستاورد مهم شناخته شود؛ دستاوردی که به اعتبار دموکراتیک امریکا در جهان عرب یاری رساند. دیپلماسی امریکا در کنار هم قرار دادن و حفظ ائتلاف گسترده ی بین المللی که این مداخله را هدایت می کرد بسیار ماهرانه عمل کرد و به همین دلیل هیلاری کلینتون و تیم او مستحق احترام و اعتباری ویژه اند.

با این حال، سوریه آزمون سخت تری را پیش چشم قرار داده است. در اینجا هم - همچون جاهای دیگر- دیپلماسی می تواند به عنوان ابزاری مکملِ اقدامِ قهرآمیز یا به عنوان مقدمه ای ضروری به کار آید. هنوز محتمل ـ و اگرچه بسیار بعید– است که بشار اسد را بتوان با ترکیبی از مقاومت در داخل و فشارهای سیاسی و اقتصادی از خارج وادار به ترک قدرت کرد. با توجه به افزایش تلفات، استفاده از تسلیحات نظامی سبک و سنگین و اینکه عناصر افراطی در حال یافتن دست برتر هستند شاید اوباما هم نتواند کاری از پیش ببرد. اگر آن میراثی است که کلینتون برای جانشین آینده خود به جا گذاشته است پس ناکامی او برای متوقف ساختن اوضاع وخامت بار در جنگ داخلی در این کشور آن هم در مرکز توجه جهان عرب کارنامه او را همچون بسیاری دیگر از دستاوردهای او جلوه می دهد.

* دستیار سابق وزیر خارجه امریکا و نماینده ویژه در دوران بیل کلینتون و جورج بوش و رئیس مرکز سیاست دفاعی و امنیت بین الملل در موسسه راند.

 

 

6 ـ کوری شاک*: مدافع وضعیت موجود

خانم کلینتون واقعا کار خود را خوب انجام داد. او اولین «چهار سالانه ی بازنگری در دیپلماسی و توسعه» (QDDR) را برگزار کرد، سفرهای زیادی به نمایندگی از ایالات متحده انجام داد و با دولت ها و جوامع هم در ارتباط بود و نیز حامی سرسخت حقوق بشر و آزادی های سیاسی است. اما دشوار است که به دستاورد مهمی بیندیشیم که همچون یک نیروی محرک برای او بود. استثنای محتمل همانا تصمیم سال 2009 برای افزایش نیروها در افغانستان بود که هیلاری مدافع آن بود؛ با توجه به نزدیکی کاخ سفید به پنتاگون در هنگام بازنگری سیاست ها در افغانستان، نمی شد پذیرش کاخ سفید را بدون همگامی وزارت دفاع و خارجه به دست آورد.

با این حال، برنامه ریزی و خط مشی خیلی در نظر گرفته نمی شد به ویژه در زمینه های دیپلماتیک که در حیطه مسوولیت او بود. اعلام افزایش نیرو با محدودیت زمانی تقریبا بازیگران مهم منطقه ای را برای کارشکنی در برابر خروج ما مصرتر و قانع تر کرد. رابطه ما با رهبران افغانستان و پاکستان ـ که موفقیتِ تلاش های جنگی ما به شدت به اسلام آباد وابسته بود ـ پرفرازونشیب بود و این دو کشور هم در حیطه مسوولیت خانم وزیر بود. «چهار سالانه ی بازنگری در دیپلماسی و توسعه» برای تغییر در فرهنگ یا عملکرد آن وزارتخانه به سرانجام نرسید. هر دو معمار این بازنگری اندکی پس از پایان این برنامه کنار رفتند. کارگروه های کاری برای اجرای تصمیماتی مشخص شدند که هنوز در حال چانه زدن در مورد کارهایی هستند که باید انجام گیرد. در واقع، تمام آنچه که به دست آمده است همانا سازماندهی دوباره دادن به مسوولیت های بزرگ در این وزارتخانه است (نمونه: معاونت وزیر در امور جهانی به معاونت وزیر برای امنیت غیر نظامی، دموکراسی و حقوق بشر تغییر نام داد). وزارت خارجه ی کلینتون هیچ برنامه ی مدیریتی برای اجرای این چهار سالانه نداشت و تغییرات سازمانی نمی تواند بدون رهبری فعالانه در رأس هرم به موفقیت دست یابد.

 در واقع، همه آنچه که به دست آمده است همانا تنظیم مجدد و سازماندهی دوباره به مسوولیت های بزرگ در این وزارتخانه (مثل موردی که در بالا ذکر شد) است. کلینتون و وزارت امور خارجه هیچ برنامه ای برای مدیریت در اجرای آن چهار سالانه نداشتند، و تغییر سازمانی موفق نمی تواند بدون رهبری هوشمند در بالا باشد. در این شغل «رهبری» بسیار ضروری است. تصمیم به انتخاب تعداد زیادی از نمایندگان ویژه ی دیپلماتیک (هالبروک، راس، میچل) چه به انتخاب هیلاری باشد و چه به انتخاب کاخ سفید، تاثیر آن همانا دور کردن وزیر خارجه از مهم ترین مشکلات سیاست خارجی بود.

به نظر می رسد قضاوت کلینتون با توجه به دموکراتیزه کردن کشورها دارای کمبودهایی باشد. از اظهار نظر آغازین او در مورد اینکه در روابط چین و امریکا مسائلی مهم تر از حقوق بشر وجود دارد گرفته تا پافشاری او در طی بهار عربی که بشار اسد یک «مصلح» است تا کمک های غیر مشروط او در روزهای آخر عمر رژیم مبارک به ارتش مصر، او از قدرت تشخیص تغییراتی که در حال وقوع بود برخوردار نبود و بیش از حد به حفظ وضعیت موجود چسبیده بود.

با این حال، دشواری ها فقط برخاسته از شخص وی نبود. به نظر می رسد پرزیدنت اوباما کابینه خود و رهبری نظامی را از تصمیمات مهم امنیت ملی مستثنا کرده است؛ گزارشات روزنامه ای از این دولت به طور معمول دیدارهای شورای امنیت ملی را که در آن کلینتون و سایرین سخن می گویند را به بیرون درز می دهد، سپس رئیس جمهور می نشیند و با دستیاران سیاسی اش به اتخاذ تصمیم می پردازند. وقتی فارن پالیسی از دنیس مک دونا خواست تا سهم کلینتون در این تصمیم گیری ها را توضیح دهد، وی کلینتون را «مجری اصلی» خطاب کرد که ستایشی بسیار ضعیف است. روشن است که این رئیس جمهور نیست که توجهات عمومی برایش مهم باشد و آن را در تصمیم گیری هایش لحاظ کند.

* از اعضای سابق پنتاگون، شورای امنیت ملی و وزارت خارجه و استادیار در آکادمی نظامی ایالات متحده و همکاری در موسسه هووِر

 

 

7 ـ آرون دیوید میلر*: محبوب ترین زن؟

چهار سال گذشت اما چگونه می توانیم هیلاری کلینتون را در جامه ی وزیر خارجه مورد قضاوت قرار دهیم؟ عالی؟ خوب؟ متوسط؟ یا زیر متوسط؟ ماهیت ظالمانه ی دنیایی که امریکا در آن می زید و سبک خاص اوباما برای حفظ کنترل خود بر مسائل بزرگ هرگز به وزیر خارجه ی او فرصت عرض اندام نداد چه برسد به دستیابی به عظمت و بزرگی به عنوان دیپلمات ارشد. شاید وزیر هرگز چنین نمی خواست. مسائل بزرگ ـ ایران، صلح اعراب و اسرائیل و حتا بهار عربی ـ بازنده ای دارد که در همه جای آن نامش حک شده است و خانم وزیر شاید همچنان صدای قهقهه ی او به گوش می رسد.

پس چه می توانیم بگوییم؟

محبوب ترین زن با محبوبیت 62 درصدی

با توجه به عمق گرفتاری های امریکا در جهان، ما واقعا به فوق ستاره ای نیاز داریم که سعی کند امور را سر و سامان دهد. مهم ترین مساله این است که تلاش شود به جای «گلوله» از «کلام» استفاده شود. هیلاری هم چنین کرد. او تلاش کرد تا شراکت امریکا با سازمان های منطقه ای را تقویت کند و خود این سازمان ها را هم تقویت کند. گفت و گوهایی به وجود آمد و گفت و گوهای قدیمی در خلیج فارس، شرق آسیا و در جهان عرب از سر گرفته و بهبود بخشید. امریکا را هم مسحور کرد. اوایل امسال نرخ محبوبیت فردی او 62 درصد بود.

 

وزارت خارجه ای که در سایه است

یکی از مسائلی که از اهمیت خاصی برخوردار بود همانا معرفی «چهار سالانه ی بازنگری در دیپلماسی و توسعه» بود. می دانم که این هم مثل مجموعه ای لاطائلات بوروکراتیک می ماند. اما برای وزارت خارجه - سازمانی که دارای خطر عوارض جانبی بوده و محافظه کار است، با فرهنگی که برنامه ریزی برایش اهمیتی ندارد و تغییر را نفی می کند - این نوع همکاری و هماهنگی و استراتژی سازی به یاد ماندنی و شگفت آور است. مفهوم برنامه ریزی برای برجسته کردن قدرت غیر نظامی امریکا با هماهنگی در منابع نهادهای ملی غیرنظامی و مشارکت بهتر با ارتش در توسعه ی منافع ملی در خارج بسیار مهم است. ما فقط می توانیم امید داشته باشیم که بسیاری از تغییراتی که به وجود آمده در سیاست ها و عملکردهای وزارت خارجه نهادین شود.

 

اومانیسم زمینی

بسیار خب، هیلاری نتوانست به معامله ای در ستیز میان اسرائیل ـ فلسطین دست یابد و مذاکراتش به جایی نرسید یا نتوانست در مورد برنامه هسته ای ایران راه به جایی ببرد. در هر حال، او فرآیند سازگاری و انطباق ساختارها، فرآیندها و سیاست های پرسنلی وزارت خارجه را با دیپلماسی قرن 21 آغاز کرد (به طور مثال، استفاده از رسانه های اجتماعی جدید برای نوسازی دیپلماسی امریکا) و توجهات بسیاری را به مسائل نرم امنیتی یا غیر سنتی به ویژه یکپارچه سازی جنسیتی در سیاست های توسعه ای و امنیتی ایالات متحده، امنیت غذایی، مدیریت منابع طبیعی (مثل آب) و تعامل با مشکلات در جهان عرب و ورای جهان عرب جلب کرد. این کارها شما را به اوج نمی برد اما مهم است.

 

سوریه

«میراث» مهم است و این شامل میراث منفی هم می شود. وضعیت سوریه بسیار به هم ریخته است. اگر شش ماه آخر دوران وزارت کلینتون با جنگ داخلی، کشتارهای فرقه ای در مقیاس وسیع و حاشیه نشینی امریکا مشخص شد اما تاریخ قضاوت بی رحمانه ای برای او خواهد کرد. این قضاوت ممکن است عادلانه یا درست هم نباشد (آخرین چیزی که امریکا هم اکنون باید انجام دهد همانا ادای دِین به سوریه است که این دِین میلیاردها دلار هزینه در پی خواهد داشت و نیازمند هزاران نیروی صلح بان است). سوریه، رواندا نیست. این قیامی سیاسی است نه نسل کشی. شاید روزی کلینتون حسرت بخورد که چرا در برابر خشونت و قساوت بی عملی اختیار کرد.

* محقق در مرکز بین المللی وودرو ویلسون. کتاب جدید او با عنوان «آیا امریکا می تواند یک رئیس جمهور بزرگ دیگر داشته باشد؟» در سال جاری منتشر خواهد شد. او هر هفته ستون ثابتی در فارن پالیسی دارد.


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir