بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 بهمن 1391      11:43
محمد رضا اعتمادیان عضو هیات مدیره سازمان اقصاد اسلامی

خاطراتی از ماجرای بهشت زهرا

مدرسه رفاه را تجار ساختند برای انقلاب

اقتصاد ایرانی: محمدرضا اعتمادیان از بنیان گذاران حزب موتلفه اسلامی به شمار می آید. او همچنین در راه اندازی سازمان اقتصادی اسلامی نقشی موثر داشته است. اعتمادیان در حال حاضر در هیأت مدیره سازمان اقتصاد اسلامی که مدیریت یک هزار و 200 صندوق قرض الحسنه را برعهده دارد، حضور دارد. او همچین در هیأت امنای دانشگاه امام صادق و همچنین آستان قدس رضوی حضوری اثرگذار دارد.

در رابطه با اسکان امام (ره) در مدرسه رفاه در آن زمان چه خاطره ای به یاد دارید؟

بعد از اینکه شاه در بیست و ششم دی ماه سال 57 از ایران رفت؛ امام اعلام فرمودند که من به ایران بازمی گردم. برای بازگشت امام همه نگران بودند، زیرا شاه رفته بود اما طرفداران و حکومتی ها هنوز در ایران و روی کار بودند. همه نگران بودند که اگر امام در این موقعیت تشریف بیاورند، مشکلی برای ایشان به وجود آید و ما خیلی نگران بودیم.اما امام خیلی به راحتی فرموده بودند که من به ایران خواهم آمد و البته تصمیم شان را گرفته بودند که قرار بود روز ششم بهمن وارد ایران شوند. شش بهمن روزی بود که شاه آن روز را روز «انقلاب سفید» نام گذاری کرده و من به شخصه خودم مایل نبودم که امام آن روز تشریف بیاورند و با خودم می گفتم که خدا کند امام چند روز قبل یا بعد بیایند.که متأسفانه یا خوشبختانه بختیار فرودگاه را بست و گفت هیچ پروازی حق نشستن در ایران را ندارد. هنگامی که خبر به امام رسید و متوجه شدند که فرودگاه به دلیل نقص فنی بسته است فرمودند ما صبر می کنیم تا نقص فنی رفع شود و بعد می رویم و با اولین پرواز به ایران بازمی گردیم.بالاخره بختیار وقتی دید امام تصمیم شان را گرفته اند؛ تسلیم شد و بعد از چند روز با تظاهراتی که مردم کردند و خیابان ها را بستند، مجبور شدند فرودگاه را باز کنند.بختیار مجبور شد نقص فنی را رفع کند و امام هم همان طور که گفته بودند قرار شد با اولین پرواز ایرفرانس به همراه خانواده و دوستان شان به ایران بیایند.

چگونه محل سکونت امام بعد از بازگشت به ایران مشخص شد؟ و مدارس رفاه و علوی انتخاب شدند؟

یکی از موارد این بود که وقتی امام تشریف می آورند کجا ساکن شوند. یک روز آیت الله شهید مطهری من را صدا کردند و گفتند جاهای مختلفی برای اسکان امام پیشنهاد می شود و من را مأمور کردند که مکان های مختلف را بررسی و تحقیق کنم که کدام یک از این جاها برای رفت و آمد و سکونت امام خوب است. تعدادی خانه را در جاهای مختلف دیدم.امام گفته بودند جایی که من می آیم باید پایین تر از میدان توپخانه باشد. بیشتر این خانه ها در محدوده جنوب شهر و یکی از آنها منزل شهیدی در میدان وحدت اسلامی شاپور قدیم بود.صاحب خانه طوری درباره خانه توضیح می داد که انگار یک مشتری آمده و می خواهد به قیمت بالایی خانه را بخرد. تمام بخش های خانه را به من نشان داد. اینجا برای تجمع، اینجا برای میهمانان، اینجا برای استراحت و من یادداشت می کردم.در همین اثنا که من گزارش تهیه می کردم و به خانه ها سر می زدم. جناب مطهری گفتند که دیگر نیاز به رفتن نیست و محل اقامت امام مشخص و مدرسه علوی و رفاه در نظر گرفته شده است. این دو مدرسه به هم راه داشتند. استراحت و دیدارهای خصوص و عمومی در این دو مدرسه انجام می شد.

از آن زمان خاطره ای هم یادتان هست؟

صحنه های جالبی در آن محل به یاد من مانده است. بعد از آنکه امام قرار شد بیایند و معلوم شد که هواپیما کی می آید و کی می نشیند هر کسی قرار شد مسئولیتی به عهده گیرد و کارها تقسیم شود. من مسئول شدم خانواده امام را از فرودگاه به منزل ببرم. وقتی به فرودگاه می رفتم بین راه متوجه شدم خلبان هواپیما گفته چون امام در هواپیما هستند من به جز تهران در جایی دیگر فرود نمی آیم و اگر به تهران بروم و اجازه فرود به من ندهند من جایی دیگر نمی روم و به فرانسه بازمی گردم.به همین خاطر بایستی هواپیما سوخت به اندازه رفت و برگشت داشته باشد. چون مجبور بودند سوخت بیشتری بزنند باید تعدادی از مسافران کم شوند. وقتی امام این موضوع را متوجه می شوند لیست را می گیرند و اولین کسانی را که خط می زنند خانواده خودشان و چند تن از اطرافیان بود.گویا آن طور که شنیدم از هواپیما 50 تا 60 نفر پیاده می شوند تا امکان سوخت گیری دو برابری وجود داشته باشد که خوشبختانه مشکلی پیش نیامد و هواپیما نشست.برای استقبال امام به مقابل پله های هواپیما رفته بودیم و دیگر خانواده امام همراه ایشان نبودند.من که ماشینم را مجهز کرده بودم برای تردد خانواده ایشان افراد دیگری را سوار کردم و رفتیم به سمت بهشت زهرا.

امام بعد از بهشت زهرا به مدرسه رفاه رفتند؟

در کنار مدرسه زمینی بود که آن را آماد کردیم که هلیکوپتر امام در آن فرود آید. اما هلیکوپتر وقتی به مدرسه رسید تا نزدیکی زمین آمد اما فرود نیامد و ناگهان بلند شد که بعداً متوجه شدیم امام گفته اند ما به دیدار شهدا رفتیم، باید به مجروحین هم سر بزنیم. بیشتر مجروحین در بیمارستان امام بستری بودند و به آنجا رفته بودند. ابتدا ما این را نمی دانستیم و صحبتی هم از قبل نشده بود و ما بسیار نگران شدیم. حدود30 تا 45 دقیقه گذشت که تماس گرفتند که امام آمده اند بیمارستان و دارند از مجروحین عیادت می کنند.

خوب از نگرانی ما کاسته شد و بعد هم خبر دادند که امام رفتند با ماشن به منزل اخوی و به دیدن ایشان. بعد هم از آنجا تشریف آوردند به محل اسکانشان که این کارها 3 تا 4 ساعت طول کشید. خیلی با دلهره و ناراحتی بر ما گذشت و نگران بودیم برای امام مشکلی پیش بیاید و ساواک جلوی امام را بگیرد. به هر حال ایشان آمدند و نماز مغرب و عشا را در مدرسه به ایشان اقتدا کردیم و شب رفتیم منزل.

شما در زمان حضور امام در مدرسه چه فعالیتی داشتید؟

من مسئول اسکان مهمانانی بودم که از شهرستان ها به دیدار امام می آمدند. چون بعد از آمدن امام مردم از شهرهای مختلف سرازیر شدند برای دیدار امام و عده ای که در تهران فامیل داشتند به آنجا می رفتند و کسانی که در تهران کسی را نداشتند سرگردان بودند. از خانواده های 1 نفری دو نفری بودند تا هیأت های 300 تا 400 نفری. ما با حسینیه ها، تکیه ها و منازل صحبت کردیم و قرار شد مهمانانی که جا ندارند در این جاها اقامت داشته باشند.

در روزهای بعد چه اتفاقاتی افتاد که بیشتر در ذهن شما باقی مانده است؟

صبح روز دوم که امام آمدند یکی از کسانی که قبلاً با من مصاحبه می کرد و خودش را خبرنگار روزنامه کیهان معرفی کرده بود آمده بود جلوی مدرسه و گفته بود من کیمیایی هستم و با اعتمادیان کار دارم.به من پیغام دادند و پرسیدم کی؟ گفتند خودش را خبرنگار معرفی کرده و گفته با شما کار دارم. هر یک روز دو روز یک بار می آمد و از حالات امام و برنامه های ایشان می پرسید. من هم گفتم هر که باشد من اطلاعات درست بدهم حالا یا خبرنگار است یا نه؟هرچه می گفتم هم صبح روز بعد در صفحه اول کیهان چاپ می شد. آن روز کیمیایی آمد و گفت با اعتمادیان کار دارم. من هنوز ایشان را ندیده بودم، چون تمام گفت وگوهای قبلی ما تلفنی بود.به سمت در رفتم و او تا من را دید افتاد روی پای من و گریه می کرد و می بوسید. می گفت بگو من را نکشند. گفتم چرا تو را بکشند تو چه کار کردی؟ گفت من کیمیایی هستم که با تو صحبت می کردم. به تو دروغ گفتم، ساواک به من مأموریت داده بود که از تو اطلاعات بگیرم و اخبار را به آن ها می دادم و آن ها به کیهان می دادند تا چاپ شود.گفتم به خاطر دروغ که تو را نمی کشند. دست تو به خون کسی که آغشته نشده، گفت نه به خدا من تنها کاری کردم همین است. مأمور بودم که به تو زنگ بزنم و اطلاعات بگیرم. من هم به او قول دادم که به این خاطر تو را نخواهند کشت.

چه کسانی در آن روزها به دیدار امام آمدند؟

یادم هست که شهردار آن زمان تهران آقای شهرستانی بودند. یکی دو روز بود که امام آمده بودند. آقای شهرستانی گفتند می خواهد به دیدن امام بیاید. من نشسته بودم و می خواستم ببینم وقتی می آید چه رفتاری می کند. شهرستانی محترمانه روی زمین نشست. دست امام را بوسید پای امام را بوسید. بعد یک برگه به امام داد. امام پرسیدند چیست؟ گفت: استعفا نامه من. امام کاغذ را گرفتند و گفتند ما استعفا شما را قبول کردیم ولی برو به کارها ادامه بده تا به شما بگوییم و رفت.اما این بار نماینده امام بود و از طریق ایشان منصوب شده بود. من هم آمدم بیرون و شروع کردم به اینکه شهردار استعفا داد و شهردار منصوب شد و فریاد می زدم و این را تکرار می کردم. این شکستی بو


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir