بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : پنجشنبه 16 آذر 1391      0:43
درباره مصادره کارخانه های صنعتی در ابتدای انقلاب

نتیجه مصادره ها

محمد قائد- روزنامه نگار

 

اقتصاد ایرانی: آنچه می خوانید گزارشی نوشته شده توسط محمد قائد روزنامه نگار باسابقه است. این گزارش در سایت شخصی ایشان درج شده و سایت اقتصاد ایرانی برای خوانندگان خود آن را بازنشر می دهد.

 کاروانی زده شد کارِ گروهی سره شد

از قطعه ای سرودۀ لبیبی، شاعر خراسانی قرن چهارم

 پس از بیرون رفتن پادشاه سابق ایران محمدعلی قاجار از سلطنت آباد، سربازها بیدرنگ کاخ را غارت کردند.  بدین علت شاه جدید شب را در خانه مادر خود به سر برد.

محمدامین رسول زاده

گزارشهایی از انقلاب مشروطیت ایران

روزنامۀ  ترقی چاپ باکو، مرداد 1288

 شما که قبل از انقلاب [مشروطیت]  یک خانه گلی هم نداشتید چرا حالا پارک دارید؟ شما که آن وقت یک الاغ لنگی هم نداشتید چرا حالا کالسکه اتومبیل دارید؟ تو ای نسل مقدم، تو ای پدر بزرگوار، امیر بهادر را از خانه اش بیرون کردی و خودت رفتی در میان خانه او نشستی.   تمام مایملک او را صاحب گردیده و در کالسکه او سوار شدی.  انقلاب برای این بود که امیر بهادر از بین برود.   تو خودت امروز بدتر از امیربهادر شد[ه ا]ی.

میرزاده عشقی،1301

     1.

پشت سر

از مسائل ایجادشده در قرن بیستم، کشمکش بر سر مالکیت زمین در فلسطین شاید تا پایان قرن کنونی به نوعی فیصله یابد.  در ایران، معضل مصادره ها احتمال دارد به قرن بیست ودوم بکشد.

در قرن نوزدهم که ایران بیش از صد سال ثبات یا سکونی کم سابقه داشت، ناصرالدین شاه اموال ثروتمندان را، بخصوص در مواردی که پیشتر چیزی به آنها داده بود به محض درگذشت فردْ مصادره می کرد تا دوباره به عده ای دیگر اعطا کند.  سردار سپه از همان سوم اسفند دست به کار شد و هر ملکی را پسندید برای خودش برداشت.  وقتی رفت، 5000 پارچه آبادی ارث گذاشت.

رعایای اعلیحضرتها، حتی دکتر حقوق خوانده در سویس، به همان اندازه به اصل مالکیت بی اعتنا بودند.  مادۀ واحده مجلس شورا که کل تأسیسات شرکت نفت را ملی اعلام کرد و مفتخرانه ”نهضت ملی“ نامیده شد چیزی جز مصادرۀ اموال شرکتی خارجی نبود.

در پی وقایع سی تیر 31 و سقوط احمد قوام پس از چند روز نخست وزیری، سیدابوالقاسم کاشانی، رئیس اسمی مجلس شورای ملی، مادۀ واحده ای گذراند که اموال قوام السلطنه مصادره شود.  این ماده در بی تکلیفی ِ آن روزها به اجرا در نیامد و قوام اگر بعدآً اموالی از دست داد در کژتابی با شاه بود.  در عوض، روز 28 مرداد خانۀ مصدق در هجوم رجّالۀ شاهدوست تبدیل به اسکلت شد و کاشانی از آن ویرانه دیدن کرد.

  

 در همان دوران، نیمایوشیج هم آرزو داشت دمار از روزگار آدمهای بد در بیاورند. «مرغ آمین» (1330) که مانیفست شعر متعهد و یکی از شاخصهای ادبیات مترقی ایران شناخته می شود بازتاب طرز فکر انسان معتاد به تاراج در صحاری آریایی ـاسلامی هم هست.  نیما از ترکیب برسکوی درنشستن، به معنی مصادره شدن اموال و اخراج و دربه دری، صفت تفضیلی می سازد: ”بر سکوی در نشسته تر“، و نیز ”بیشتر خاموش“، در توصیف چراغهای خاموش تر از خاموش ِ خانه های غارت شدگان و به خاک سیاه نشستگان:

 مرغ می گوید: «هر تنی زانان

از تحیّر بر سکوی در نشسته.»

خلق می گویند: «بادا باغشان را، در شکسته تر

هر تنی زانان، جدا از خانمانش، بر سکوی در نشسته تر

وز سرود مرگ آنان، باد

بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیل ها خاموش.»

 سه دهه بعد دعا یا نفرین غلیظ پدر شعر نو مستجاب شد. هر شب عده ای را از خانه بیرون می ریختند و عتیقه و فرش و اشیای دم دست را بار می زدند و می بردند. چند سرخط خبر:

اول اردیبهشت 58 ـــ بخشنامۀ دادستان تهران برای کمیتۀ مرکزی: دادسراها فقط با گزارش کلانتریها پروندۀ مجرمان را می پذیرند.

10 خرداد ـــ پیرو تذکر امام خمینی در حفظ چهرۀ زیبا و مطلوب جمهوری اسلامی، دستورالعمل صریح دادگاه انقلاب اسلامی به پاسداران: ورود بدون مجوز به منزل اشخاص، بردن اثاثیه و اخراج افراد مطلقاً ممنوع است.

25 تیر ـــ آیت الله العظمی خمینی فرمان آزادی عفوشدگان را، جز اشخاصی که در قتل و شکنجه و سوءاستفاده از بیت المال شرکت داشته اند، صادر کرد.

7 مرداد ـــ کسانی که شبانه، بین 10 شب تا 6 بامداد افراد را بازداشت می کنند پاسدار نیستند. ـــ کمیتۀ مرکزی انقلاب اسلامی.

20 مرداد ــــ کمیتۀ حجت ابن الحسن به علت عدم رعایت ضوابط کمیتۀ مرکزی و کمیتۀ منطقه، منحل اعلام می گردد.

در آن ماهها فرمانهای چندماده ای و دستورهای کتبی و شفاهی و بخشنامه های بسیاری در این باره صادر می شد اما بیش از ده سال طول کشید تا این وعده تحقق یابد: ”انحلال کمیته ها بررسی می شود.  وقتی شهربانی و کلانتری ها بتوانند حفظ نظم شهر را به عهده بگیرند کمیته های انقلاب تعطیل خواهند شد.“ (27 فروردین).

   مهدی بازرگان از شیوع گستردۀ چپو از همان عصر 22 بهمن حیرت کرد و به وحشت افتاد.  مدام اعتراض می کرد و در مقام رئیس دولت موقت می کوشید به این وضع خاتمه دهد.  حرفش این بود که ملت برای بهبود شیوه مملکتداری به پا خاسته است و یورش شبانه به منازل و پُرکردن کامیونها یعنی احیای بساط خانخانی.

از خبرهای آن روزگار برمی آید که هستۀ قدرت جدید با تسخیر خانه ها و اخراج مالکان موافق نبود گرچه در عمل از ثمرات آن بهره مند می شد.  اما بازداشت مقامها، خلع ید از کارخانه دارهای مشهور و تخلیه مالی ِ ثروتمندان و سران رژیم سابق یک حرف است، ریختن و بردن مبل و صندلی و فرش و تابلو و سرویس غذاخوری مقامهای ردۀ میانی و تقریباً هرکس که مال ومنالی دارد و زمانی کراوات می زده حرفی دیگر.  پیشتر تلقی این بود که اشخاصی باید بروند، نه اینکه اثاثیه به جایی دیگر برود. سخت سرگرم نبرد با دولت بازرگان برای تصرف قدرت اداری بودند و گرچه از گردآوری غنائم هم غافل نمی ماندند، تا سالها بعد نشان دادن مبل و صندلی و سالن پذیرایی باب نشد.  روی مبلهای نسبتاً سادۀ محل جلوس آیت الله خمینی (احتمالا ساخت کارگاههای یافت آباد) پارچۀ سفید می کشیدند.

جنبۀ پرمعنی ماجرا این بود که ریختن به خانۀ اشخاص و مصادرۀ اموال غالبآ شب هنگام انجام می گرفت.  تا پیش از شروع جنگ با عراق و برقراری نوعی حکومت نظامی در مهر 59، بارها تمام احکام بازرسی ای که مأموران کمیته برای خودشان صادر می کردند بی اعتبار اعلام شد و رؤسای مراکزی که افراد مسلح در اختیار داشتند تکرار و تأکید کردند نباید شبانه به خانۀ کسی یورش برد.  بنا به مقررات دادگاههای انقلاب، افراد باید احضار و بازجویی شوند و پس از رسیدگی قضایی و محاکمه، چنانچه رأیی دایر بر ضبط اموال صادر شود این کار با تهیۀ صورت جلسه و در ساعات اداری انجام گیرد.  در آذر 58 آیت الله خمینی از شیوع و استمرار چپو در سراسر مملکت سخت نالید و گفت با دیدن این اوضاع برای نخستین بار در زندگی اش احساس خستگی می کند، و فرمان داد: ”مصادره و تصرف غیرشرعی اموال مردم شدیداً محکوم است.“

حتی فردی محتشم که موافقانْ دوستش داشتند و مخالفانْ از او حساب می بردند وقتی از شیوع چپوهای شبانه می نالید و با صراحت حکم می کرد به این قبیل اَعمال فوراً و مطلقاً خاتمه داده شود بی اثر بود.  جای تعجب نداشت چند ساعت پس از همان وعظ پرگلایه، طبق معمول هر شب باز بریزند چپو کنند.

   آنچه انقلاب اسلامی خوانده شد نتیجۀ فروپاشی سیستم، و فروپاشی سیستم نتیجۀ کناره گیری شاه بود.  تا نیمۀ آبان، حرف از خواستهای قانونی مردم بود اما شاه نخستین بار در سخنان معروفش کلمه انقلاب به کار برد.  در همان ماه پس از آنکه روشن شد شاه قافیه را باخته است و قصد رفتن دارد، عنوان جمهوری اسلامی جای عبارت مبهم تر حکومت اسلامی را گرفت.

شاه در انتهای ربع قرن جنگ فرسایشی با طیفی از مخالفانش، شامل مذهبیون، شکست را پذیرفت و صحنه را ترک کرد و با رفتن او نیروهای مسلح (مانند آنچه بعدها در عراق هم اتفاق افتاد) از هم پاشید.  با دستیابی افراد عادی به تفنگ، قدرتْ خیابانی شد و قدرتِ خیابانی به طور طبیعی قهوه خانه را به عنوان پاتوق، مسجد را برای کسب (یا جعل) مشروعیت، و انبار ته گاراژ را برای اختفای اموال متصرفه انتخاب می کند.

شخصیت فرد را هیچ یک از ابداعات بشر به اندازۀ دردست گرفتن فرمان اتومبیل عوض نمی کند.  پس از اتومبیل، دگرگون کننده ترین ابداع بشر بی تردید تفنگ است.  اسلحۀ انفرادی چیزی غیر از توپ، متفاوت با هواپیمای جنگی و شخصی تر از بمب اتمی است.  لمس قنداق تفنگ و سردی لولۀ آن، و ماشۀ حساس به فشاری کوچک، بر درک فرد از جهان و بر نسبت قدرت او به دیگران تأثیر اساسی می گذارد.  روح و فکر آن آدمها را تفنگ دگرگون کرده بود اما آیت الله ناامیدانه می کوشید به آنها بقبولاند که نباید شبانه به خانۀ مردم بریزند.

   یکم، آنها تفنگدارشدن خویش را از برکت سقوط رژیم شاه می دیدند، نه به مرحمت آیت الله هایی که خودشان هنوز آنچه را اتفاق افتاده بود کاملا باور نمی کردند.  با متلاشی شدن نیروهای مسلح خیلی راحت می توان اسلحه خانه ها را تاراج کرد و برای ادامۀ کسب وکار چپو، تفنگ به دست آورد.  این اگر هم ربطی به پیشنماز کمیتۀ مسجد محل داشت از این نظر بود که او نیز به قدرت اسلحه و ثروت مفت رسیده بود، نه اینکه تفنگدارها را او به قدرت و ثروت رسانده باشد.

دوم، در روانشناسی ِ اجتماعی ـتاریخی ایران داستان از این قرار است: استوار پاسگاه نیم نگاهی به حکم مقام قضایی که فرمانده هنگ ژاندارمری زیر آن دستور اجرا داده است می اندازد و به شاکی می گوید به شکایت او باید از اول رسیدگی شود و این دور و برها دادسراپادسرا و سرهنگ پرهنگ در کار نیست، و با صدای بلند اعلام می کند فقط شخص اعلیحضرت همایونی را قبول دارد.

اما در دهی پشت کوه، شاکی از کجا اعلیحضرت همایونی بیاورد؟ عملی تر است که هزینۀ دادرسی مورد نظر سرکار استوار را بپردازد.  با آن مبلغ، رئیس پاسگاه حقوق ناکافی خویش را ترمیم می کند، در اسرع وقت (به مصداق ”هفت مرغ پخته را ژاندارم خورد/ ما هنوز اندر غم یک جوجه ایم“) هدایایی ناقابل خدمت ”سرهنگ پرهنگ“ به شهر می بَرد، مداخل میان سلسله مراتب تقسیم می شود و حکم قضایی به اجرا در می آید.

اظهار آمادگی ِ فداکردن جان برای اول شخص ِ والا، همراه با سرپیچی از سلسله مراتب ِ اسماً تحت امر او، راز بقا در سرزمین آریایی ـاسلامی و در عین حال از علل حکومت ناپذیری و فلاکت اجتماعی ِ ناشی از آن است.  هنوز آیت الله روضه نخوانده، های های گریه می کنند اما خواست صریح او را نشنیده می گیرند.  رویّۀ باستانی ادامه می یابد: شما حرف خودتان را بزنید، ما کار خودمان را می کنیم.

    شش ماه پیش از انتقاد نزدیک به تضرّع آیت الله خمینی در آذر 58 علیه ”مصادره و تصرف غیرشرعی اموال مردم“، در خرداد همان سال قید ”مطلقآ ممنوع“ و مغایر ”چهرۀ زیبا و مطلوب جمهوری اسلامی“ افاقه نکرده بود.  حالا ”شدیدآ محکوم است“ هم چیزی در مایۀ قطعنامه های راهپیمایی به گوش تفنگ به دست ها می رسید: انشا، نصیحت، وعظ، خطابه، کلیشه.  اگر گفته می شد چنین کارهایی حرام است، ممکن بود فتوا به حساب آید اما حتی در آن حالت هم دُور زدنش سخت نبود.  برای مباح کردن حرام شرعی، در خود شرع بسیاری راهها وجود دارد.  تمام هنر فقیه مهارت در ژیمناستیک با کلمات، مطلقاً ممنوع اعلام کردن، استثنا قائل شدن و برای متقاضیان خاص مجازشناختن است.  کافی بود به جای آن کلمات بگذارند: احقاق حق به حقدار، و استرداد ثروتهای نامشروع.

انتقاد تلخ از چپوهای شبانه اگر نتیجه ای داشت شاید این بود که چندین بنگاه و دستگاه و سازمان و نهاد و بنیاد ایجاد شد و هر یک سهمی از غنائم برداشت: دفتر اجرای فرمان امام، دفتر اجرای فلان تبصرۀ قانون بودجۀ بهمان سال، البته بنیاد مستضعفین (مستضعفان بعدی) که ایشان با عبارت ”بنیاد مستکبرین“ از آن یاد کرد و غیره.

درهرحال، فرامین بازدارنده ـــ چه بخشنامه، دستور، اخطار، حکم حکومتی یا فتوا ـــ بی اثر بود.  به نظر افراد مسلح، اولا مصادره نیست و بازگشت به بیت المال مسلمین است؛ ثانیاً غیرشرعی نیست و عین حکم خداست که آهن بکوبید در سر کافران و مشرکان مغلوب. ماهیّت و مکانیسم قدرت جدید پیچیده تر از آن بود که بخشنامۀ اداری و اخطار ”شدیداً محکوم است“ بتواند اثری داشته باشد.

بیشترین کاری که از روحانیت به منصب رسیده برمی آمد این بود که اعلام کند ”کسانی که شبانه بین 10 شب تا 6 بامداد افراد را بازداشت می کنند پاسدار نیستند.“  اما طرز اجرای وظیفۀ پاسداری از اسلام و انقلاب را قدرت تفنگ و موازنۀ قوا بین دستجات مسلح تعریف می کند، نه بخشنامۀ دامة افاضاته.  و پیش از 5/ 9 شب یا بعد از 7 صبح چه؟ در ساعات روز هم قدرت در دست شب روها بود.  اگر در ساعات به اصطلاح ممنوع به خانه ها یورش می بردند برای ایجاد رعب بیشتر و گم کردن ردّ اموال در تاریکی بود. وقتی اموال را مافوق ها صورت جلسه کنند و در اختیار بگیرند چیزی به تفنگچی ِ دونپایه نخواهد رسید.  ترجیع بند همه، چه تفنگدار و چه غیرمسلح، این بود: انقلاب کردیم فلان کار را بکنیم، انقلاب کردیم بهمان کار را نکنیم.  و انقلاب شکوهمند مثل پارکینگ طبقاتی نیست که ساعت ورود و خروج داشته باشد؛ یورش بیرحمانۀ طبقاتی و تحقق وعدۀ الهی است: زخارف دنیوی به جهادکنندگان در صراط حق تعالیٰ می رسد.

   در آن سو، طبقۀ متموّل پهلوی قدرت نظامی ـپلیسی را از دست داده بود و، وحشت زده و بیدفاع، در درجۀ نخست در فکر نجات جان خویش بود که با گردش قلم حاکم شرع گرفته می شد.  در چشم فاتحان، محل سکونت مغلوبان نه خانه هایی بزرگتر از حد متعارف، بلکه کاخ و گنجینه بود: سرسرا و تالارهایی عظیم با دریایی از تجمّلات و طلا و نقره و چینی و بلور و فرش و اثاثیه ای که هر قطعۀ آن بیش از سالها دستمزد شهروند عادی می ارزید.  در بسیاری موارد، مهاجمان به ساکنان دستور می دادند فوراً خانه را ترک کنند.  و حبسهای طولانی و بی محاکمه می توانست ناگهان به سینۀ دیوار رفتن صاحبخانه سابقاً صاحب مقام بینجامد.  اثاثیۀ نفیس و گرانقیمت تر خانه، و گاه هر چیز موجود در آن، تا صبح ناپدید می شد.  در مواردی مقداری وسایل سادۀ اولیه برای سکونت اشغال کنندگان باقی می ماند.

در چشم مأموران مسلح کمیته، گوش دادن به حرف دولت موقت و رعایت ضوابطی که عده ای حاج آقا تعیین می کردند مانند این بود که فرد ناچار باشد برای برداشتن چند گوش ماهی از ساحل دریا، تقاضای مجوّز کند.  کار صحیح، در اسرع وقت و شبانه پرکردن سطل و گونی با بیل از نعمات خداداد است.

شیوۀ تقسیم غنائم در صدر اسلام همین را می گفت (سهم جهادکنندگان در راه خدا مقدم بر سهم خلیفه)؛ سنت تاریخی همین را می گفت (مجاهدین آذربایجانی در صدر مشروطیت مفت باختند که در پی دست اندازی به اموال مالداران، از تهران اخراج شدند)؛ عقل سلیم همین را می گفت (این ذرّه ای است از ثروت طاغوتی ها)، و هر رفتار دیگری نشانۀ حماقت می بود.  هگل می گفت تاریخْ تجلـّی ِ روح ِ خداست.  با این حساب، روح آن زمان ِ ایران، چالاکی ِ جهادگران در جمع آوری غنائم از کشتیهای درهم شکستۀ به گل نشسته بود.

ناگهان یک مشکل جدید دیگر پیدا شد.  اقلیتی بسیار کوچک از روحانیون که یکشبه به قدرت رسیده بود وقتی از جایگاه حکومت به افرادی که تا دیروز پیرو و مرید و مقلـّد و کفش جفت کن طایفۀ علما بودند فرمان می داد، پسرهای روستایی ِ حاشیۀ شهرها و سینه زن ها و عَلَم وکُتل برهای دستجات سینه زنی ِ بازار که مسلح شده بودند بی رودربایستی به طلبه ها و پیشنمازها می گفتند: پی کارتان بروید حاج آقا، ادای فرماندهی در نیاورید، این فکرها را از کلۀ مبارک بیرون کنید، ما خودمان بلدیم چکار کنیم.

   خاطرات یکی از بزن بهادرها نشان دهندۀ حال و هوای آن روزگار است.  رئیس کمیتۀ مخوف بهارستان در ابتدای دهۀ 60 بعدها تعریف کرد:1

 

 

تنها من در این میان غیرروحانی بودم. شیخ ... هرچه اراذل و اوباش بود دور خودش جمع کرد.  کسانی را آورد پاسدار کرد که از آگاهی هم سرقت کرده بودند، یک حالت آپاچی و وحشیگری داشتند.  متهم را که می گرفتند مواد، اسلحه، وسایل و پولش را برای خود ضبط می کردند بعد ولش می کردند چرا که می دانستند که اگر آنها را تحویل ما بدهند خواهیم پرسید مدارک جرمش کجاست؟ حتی افراد منکراتی را می گرفتند بعد ول می کردند.

آقای ... شوخی یا جدی گفت: فکر نکنی اگر شما بروید کارهای اینجا لنگ می ماند. بالاخره ما هم

بالاجبار می رویم از چهارراه مولوی چهار نفر می آوریم. گفتم چه بهتر همانها را بیاورید، ارزان تر تمام می شود، همانها به درد شما می خورند.

خیلی از آقایان به بگیروببند تمایلی نداشتند. گاهی با آقای ... بر سر بعضی مسائل از این دست مشکل داشتیم. می گفت: اگر حکومت اسلامی ما شکست بخورد و از بین برود بهتر است از اینکه ما بخواهیم با زور و با سرنیزه حکومت را نگه داریم. ایشان با این طرز تفکر می خواستند در همان سالهای اول انقلاب مدینۀ فاضله به وجود آورند و از درِ رحمتِ خداوند وارد بشوند.

فردی را به عنوان حاکم شرع کمیته معرفی کردند. خیلی تحویلش نگرفتیم. کمیته برای خودش پادگانی درست کرده بود که این آقا می رفت آنجا درس اخلاق و مسائل ایدئولوژیک می گفت. فهمیدیم ایشان اصلا اعتقادی به حرفهایی که می زند ندارد. با لباس روحانی آمده بود ولی لباس پاسداری تنش می کرد. یکی از بچه ها به او گفت: حاج آقا! آبروی شما، احترام شما، به آن لباستان است. این لباس پاسبانی است، برای شما مایۀ آبروریزی است. ایشان برگشت حرف بسیار زشتی زد. از آنجا فهمیدیم که ایشان از نظر اخلاقی مشکل دارد. بیشتر تحقیق کردم و دریافتم که پیشتر در منطقه ای از مرز بازرگان حاکم شرع بوده و مسائل مالی پیش آورده است. وقتی در صدد دستگیری او بودند فرار کرده به اینجا آمده و شده است حاکم شرع کمیته.

شبی ... ما را به جلسه ای خواست. گفت: ایشان از فردا علاوه بر حاکم شرع بودن، مسئول بازپرسی نیز هست. گفتم: نه! نمی شود. گفت: چرا؟ گفتم: این آقا صلاحیتش را ندارد. ناراحت شد و گفت: این تشخیص ماست؛ هرچه ایشان گفت شما باید رعایت کنید. کمی برخوردم تند شد و گفتم: ایشان صلاحیت این کار را ندارد! خیلی تند شد و گفت: آقاجان! من نمایندۀ ولی فقیه هستم؛ هرچه می گویم لازم الاطاعه است باید رعایت شود.

حکم آقای ... را پاره کردم ریختم در جاسیگاری روی میز و گفتم: بگو فلانی حُکمَت را پاره کرد.

قبلا اتاق رئیس کمیته میز قدیمی و چوبی نقش و نگاردار داشت. وقتی آقای ... آمد، آنها را کنار گذاشت و میز شیشه ای به جایش نهاد، زیر آن هم یک تْرِدمیل قرار داده بود که هنگام صحبت و کارکردن بازی هم می کرد.

و مشکل بتوان تشخیص داد چانۀ  راوی گرم شده است یا واقعآ به جای تحویل دادن غنائم، برای مسخرگی چنین کارهایی می کردند:

 باید پاسدارها را توجیه می کردم وقتی به منزل افراد می روید فقط مدارک جرم در حد اسلحه، مواد منفجره و مواد مخدر بیاورید.  اما اینها گاهی پیاز، سیب زمینی یا شیرخشک بچه هم آورده بودند.

   چندین موضوع در هم تنیده بود.  باید به جامعه حالی می شد رژیمی جدید روی کار آمده است. گروههای سیاسی هم که سهیم شدن در ادارۀ امور به اتکای آرای عمومی را حق خویش می دانستند باید سرکوبی می شدند.  از همین رو، ممانعت از تصرف املاک و اموال اشخاص منتسب به رژیم ِ شکست خورده آسان نبود.  غنیمتْ بخشی از ثمرات جهاد است. هرچند در آن زمان در رأس قدرت علنآ علاقۀ وافر به مصادره و چپو نشان نمی دادند، عملا نمی توانستند مانع فعالیت کمیته هایی شوند که وجودشان حیاتی بود.

هستۀ حکومت و دولت بازرگان دلیلی نمی دیدند خانۀ اشخاص در هجومهای شبانه مصادره شود.  اما هر صبح می خواندند پریشب چندین خانه با اموال و اسباب و اثاثیه تصرف شده و، از جمله، آلبومهای عکس خانوادگی مالکان آنها در دست متصرّفان است.  برای مقامهایی مذهبی که با چنین یورشهایی موافق نبودند اما در مقابلِ عملِ انجام شده قرار می گرفتند دستور اعادۀ اموال و رهاکردن بازداشت شدگان ناممکن بود.  یورشهای شبانه و مصادره ها حالت نبرد فقر و غَنا، فضیلت و فساد، و حق و باطل داشت و اعلام نام بازداشت شدگان، عکسهای خانوادگی و اداری، سندهای مالکیت و سهام شرکتها و کارخانه ها و احکام ترفیع و مدالها و نشانها یعنی کسی که دستور رهاکردن اموال و اشخاص بدهد فقط به استقبال خطرِ بی آبرویی می رود: دستور رفع توقیف اموال را همراه با عکس اعضای خانوادۀ متهم کنار دریا و در مهمانی تکثیر می کردند.  کسی قدرت صدور چنان فرمانی نداشت.  تفنگدارها حکم را پاره می کردند در زیرسیگاری می ریختند.  حاج آقا پیش از هر چیز باید هوای خودش را داشته باشد.

 

آن اوضاع، به اصطلاح فیزیکدان ها، آزادشدن نیرو بود، و ایستادن در برابر نیروی آزادشده یعنی خودکشی در انفجار.  متلاشی شدن ناگهانی رژیم شاه نیرویی خیابانی را به حد لوکوموتیوی پرقدرت ارتقا داد (”از چهارراه مولوی چهار نفر می آوریم“) و این نیرو به طور طبیعی با بخشی از ائتلاف بازارـحوزه که پیشتر سر به معارضه با رژیم شاه برداشته بود هم مسیر شد و آن را به پیش راند.  ائتلاف کوچک نه آن زمان می توانست لوکوموتیو پرقدرت را مهار کند، نه در دهۀ 60 که این نیرو میل داشت تا کرانۀ دریای مدیترانه بتازد، و نه امروز می تواند.

نیروی آزادشده را می توان به عنوان پیشرانه به کار گرفت و با آن جلو رفت.  در ادامۀ هر هجوم شبانه به یک خانۀ مجلل دیگر، اسناد کافی برای تصرف ساختمانها و خانه ها و باغها و کارخانه های بیشتری به دست می آمد و رفته رفته امپراتوری ِ مالی ـصنعتی ِ عظیمی شکل می گرفت.  بخشی از اثاثیه را خرده پاها می بردند و خود مِلک می ماند برای بالادستی های نظام. از همان سالهای اوایل دهۀ 60 تلاش برای کنترل، و سپس تقسیم این امپراتوری یکی از موارد رقابت میان فاتحان بود و چندین سازمان و نهاد آن اموال را بین خودشان قسمت کردند.

    در نخستین هفته های پس از سقوط رژیم سابق، فاتحان گرفتار بهتی عمیق بودند از چرخش ناگهانی وقایع، همراه با نگرانی شدید از اینکه اگر تمام اینها سناریو باشد و ورق برگردد چه سرنوشتی در انتظارشان خواهد بود.  در همان حال که بخش فوقانی ِ جرگۀ پیروز بیدرنگ وارد نبرد برای زدن زیرآب دولت موقت شد و ادارات دولتی را قدم به قدم فتح می کرد، در بخش تحتانی هرچه را پول شدنی بود، در داخل یا خارج، نقد می کردند.

فروردین 58 نامۀ خواننده ای در آیندگان خبر می داد اثاثیه خانۀ شمس پهلوی را، شامل تابلو پیکاسو و سگ و پیکان، در حومۀ کرج حراج کرده اند. از پیشنماز محل و رئیس کمیته نامه ای در ردّ این ادعا رسید: ”طبق ضوابط اسلامی آنچه که لازم بود از گل و همچنین در حدود 10 دستگاه وانت بار و سواری پیکان و همچنین 12 سگ فروخته شده و اصلا تابلویی فروخته نشده تا از پیکاسو و غیر پیکاسو باشد.  این شایعات بی اساس از ناحیۀ دشمنان است.“

از چنین موضوعهایی می توان خبرهای داغ پروراند و در جامعه هیجان آفرید اما  آیندگان نه نیروی کافی برای اعزام به منظور تحقیق در این قبیل قضایا داشت و نه تحریریه اش در شأن خویش و مهمترین روزنامۀ مملکت می دانست برای رسیدگی به فروش مبل و صندلی و وانت پیکان و سگ پودل خبرنگار بفرستد و با پیشنماز کمیته کلنجار برود، یا بر املاانشای او انگشت بگذارد.

   امروز هم بگذریم از اینکه چه لزومی دارد گلها را سر خیابان بفروشند، طبق ضوابط اسلامی فروختن سگهای طواغیت (لابد به یک مشت طاغوتی دیگر) شرعاً اِشکال دارد یا نه، و تابلو اساساً یعنی چه و قیمت آن چگونه تعیین می شود.  در عوض، به این یکی توجه کنیم.

اسدالله مبشری، وزیر دادگستری دولت موقت که کوتاه زمانی سردبیر روزنامۀ  کیهان بود در تیر 58 به  آیندگان گفت:

این کاخها می تواند تبدیل به موزه شود، محل تفریح مردم شود، مردم بیایند با قیمتهای ارزان از آن استفاده بکنند، وسائل تفریح در آنها گذاشته شود. این کاخها شاید بتواند یک میلیون کارگر بیکار را به کار وادارد، اعم از گلکاری، نقاشی، محافظت، باغبانی، برق و صدها شغل دیگر می تواند در این شرایط حساس برای بیکاران در کاخها به وجود آید.

 روح زمان ندا می داد هیچ چیز سر جای خودش نیست، همه چیز را باید به هم ریخت، صدر را ذیل کرد و ذیل را به صدر برد.  ربع قرن نالیده بودیم بورژوازی وابسته مانع رشد بورژوازی ملی شده است و حق باید به حقدار برسد.  حالا با خلع قدرت از بورژوازی وابسته، طفلک بورژوای ملی ـمذهبی ِ ندیدبدید که سردبیر روزنامه هم شده بود در نهایت خیرخواهی می گفت در محوﻄۂ سعدآباد و نیاوران و صاحبقرانیه می توان ”یک میلیون کارگر بیکار“ به کار گماشت.  در چنان فضای هذیان زده ای، انگشت گذاشتن بر حراج چند شکلک چپ اندرقیچی، ارتکاب ”پیکاسو یا غیرپیکاسو“، بی مورد است.

   ”حالت آپاچی و وحشیگری“ که تفنگدار سابق به آن اشاره می کند حتی پیش از استقرار رژیم جدید فوران کرده بود.  تفنگدار دیگری که از ایران گریخت در روایتی که در خارج منتشر کرد2 می گوید وقتی ”جریان انقلاب پیش آمد“ یک بازاری ِ هیئتی به ”بچه ها“ خبر داد به انبار فرشی در خیابان بوذرجمهری که صاحبانش خیال دارند آن را تعطیل کنند یورش ببرند.  فرشها را در گاراژ بزرگی متعلق به حاج . . .  رئیس اتحادیۀ لوازم دست دوم فروشی انبار کردند.  بعد از استقرار رژیم جدید، ”وقتی وسایل موزﮤ ایران باستان بغل وزارت خارجه را تاراج کردند، مقداری از اموال را به همین گاراژ بردند.“  همین طور عتیقه های آرامگاه رضاشاه و غیره و غیره و غیره.

گروهی از کسبۀ خیابانهای روزولت، نادرشاه، شاه عباس و 25 شهریور به  آیندگان (9 بهمن 57) گفتند در ساعات منع عبور و مرور مغازه هایشان غارت شده است.  مدیر بازرگانی هوندا گفت: ”شبْ درهای فروشگاه را شکسته و 19 دستگاه موتور به سرقت برده اند.  مشخص است موتورها را در کامیون بار کرده اند چرا که بدون باطری و بنزین قادر به روشن کردن آنها نبوده اند.“ اتهام غارت شبانه آشکارا متوجه مأموران حکومت نظامی بود اما چند هفته بعد در هیچ یک از مراکز دولتی نشانی از آن اموال دیده نشد.  به گذشته که نگاه می کنیم، فرضهای دیگری هم می تواند مطرح باشد.  با توجه به آنها، بازار آن اندازه که ادعا می کند برای نهضت اسلامی خرج نداد.  مثلا رژۀ پر سر و صدای موتورسیکلت های بی شمارۀ آکبند در تظاهرات ضد شاه، که آن زمان تصور می شد بازاریان متعهد به میدان فرستاده اند، در واقع از کیسۀ مال باختگانی بود که بزن بهادرهای بازار شبانه قفل مغازه شان را می شکستند.

انقلاب شکوهمند در دو سطح کاملا متفاوت جریان داشت: سطحی روشنفکرانه محاط بین پلی تکنیک و دانشگاه تهران و دانشکدۀ صنعتی و آمفی تئاتر بیمارستان هزار تختخوابی و کانون نویسندگان و کانون وکلا و سندیکای روزنامه نگاران، نگران حقوق ملت در برابر حکومتی که روز به روز تهدیدآمیزتر حرف می زد، و نگران دادگاههای انقلاب که تردیدی نبود خیلی زود در مسیری دیگر می افتد.  در سطح شهر، بخش درس خوانده سرگرم بحث بر سر قانون مطبوعات و لزوم گنجاندن خواستهای ترقیخواهانه در قانون اساسی آینده بود.  در اعماق تاریک شهر دور از میدان توجه فعالان سیاسی و تمرکز دید مطبوعات، هجوم به هر جا اموالی قیمتی وجود داشت ادامه می یافت.  سرکوبی ِ گسترده ای تدارک دیده می شد تا کار یک بار برای همیشه یکسره شود.  برنامه های سیاسی احتیاج به پول ِ اُورت برای نفر جمع کردن داشت.

   شب به خانۀ مدیر عامل می ریختند، اموالش را تاراج می کردند و او را در کمیته می انداختند. صبح روز بعد، انجمن اسلامی ِ نوظهوری با چند عضو که ناگهان در شرکت یا کارخانه روییده بود مانع شروع کار روزانه می شد، عکسهای خانوادگی مدیر را همراه با بطریهایی که در خانه اش به دست آمده بود به نمایش می گذاشت و شروع به قرائت رجزنامه هایی می کرد که از بیرون به دستشان داده بودند با مضمون ”نابود باید گردد.“

هدف بلواگران گشودن گاوصندوق و تصرف کل مؤسسه بود.  گروگان گرفتن رئیس شرکت و حبس کردن مدیر کارخانه در اتاق کارش عادی شده بود. غالب کارگران ماهر، گرچه آنها هم معمولاً محبت ِ همراه با احترامی به شاه و خانواده اش نداشتند، حساب کار دستشان بود امتیازهای سیستم قبلی به آنها بیش از چیزی است که منطقآ انتظار می رود.  و می دیدند چند فرصت طلب ِ انجمن اسلامی ساز و همدستهای آنها در کمیته محلْ اوضاع را قبضه می کنند و برنامه دارند نگذارند جریان کار به طور عادی پیش برود.  اما زورشان به آدمهای مسلح ِ بی پروا نمی رسید. وقتی برای نسق گیری حتی در بقایای کاباره های شکوفه نو و میامی انجمن اسلامی درست کنند، قیاس کنیم در جاهای دیگر چه می گذشت.  تسخیر روزنامۀ  کیهان و تصفیه قلمزنان آن را هم با راه انداختن انجمن اسلامی شروع کردند.

بازرگان، درمانده و ناامید، می گفت بدهکاربودن کارفرما به بانک ربطی به کارکنان ندارد. در هر فرصتی ”چپی ها“ را مسئول هرج ومرج معرفی می کرد.  فدائیان و مجاهدین، مثل سیلزدگانی که راه می روند و حتی رانندگی می کنند بی آنکه سطح زمین را ببینند، چیزی بیش

از بقیۀ جامعه بلد نبودند.  آنها هم محکم اعتقاد داشتند بدون مصادرۀ خانه و شرکت و کارخانه و درآوردن پدرِ سرمایه دار وابسته، انقلاب شکوهمندمان ناقص خواهد بود، و این اموال مستقیمآ برمی گردد به سرپنجۀ پرقدرت و جیب و سر سفره خلق ستمدیدۀ قهرمانمان، البته اگر دولتی انقلابی سرِ کار باشد.

اما حتی بدون آن جوانان پرشورِ هیجان زده، ایجاد آشوب به قصد تاراجْ روح زمان بود، و جاذبۀ غنائم ِ واقعی یا فرضی بدترین صفات آدمها را بارز می کرد: حسد، طمع، بدخواهی، تهمت، عقیده فروشی، همراه شدن با زورگو و خوشرقصی از روی ترس.  وقتی بازرگان، که بدون ترجیع بند ”چپی ها“ نمی توانست دنیا را توضیح بدهد، و دولت موقتش کاسه کوزۀ اغتشاش را سر سازمانهای چپ و مطبوعات پیشرو، خصوصآ  آیندگان، می شکستند اشتباه نمی کردند، دروغ می گفتند.

   باز از زبان همان راوی: ”یک سری از اموال کاخ گلستان و کاخ مرمر را به اسپانیا فرستادند نزد . . . از بچه های کمیتۀ شهرنو که مقداری از اموال اشرف چهارچشم و پری بلنده را هم از ایران خارج کرده بود.  پولی پس نداد و عده ای را فرستادند او را در اسپانیا با چاقو کشتند.“

(خبرِ اول ِ اردیبهشت 58: ”تیراندازی بین اعضای دو کمیته در خیابان جمشید 2 کشته و 3 مجروح به جا گذاشت.  اکبر قربانی، قهرمان سابق کشتی و مأمور کمیتۀ قلعه، یکی از کشته شدگان بود.“ و 23 تیر پس از اعدام هفت تن به اتهامات جنسی، از جمله دو زنی که همان راوی نام می بَرد، نگارنده در سرمقاله ای با عنوان «اصلاح جامعه و میان بُر دادگاه انقلاب»، با توجه به دستخط امام راحل که صدور حکم اعدام را به موارد قتل، شکنجه و سوءاستفاده از بیت المال محدود می کرد نوشت جای نگرانی است لبۀ تیز خشونت خیلی زود به جانب مخالفان سیاسی برگردد.  تا پیش از خواندن روایت اخیر، اینکه اموال آن دسته از اعدامیها نیز چنان هنگفت و نفیس باشد که سر از اروپا درآورَد برای نگارنده غیرقابل تصور بود.)

به ادعای همین شخص، در ماجرای بالاکشیدن این قبیل اموال سر چندین نفر را زیر آب کردند.  محمولۀ قالیهای عتیقۀ موزۀ فرش را حین خروج از کشور در گمرک گرفتند اما در این مورد ظاهرآ کسی نفله نشد.  قابل تأمل تر از پُر شدن کامیونها به سوی مقاصد نامعلوم و دخالت فعالانۀ پیشنمازهای کمیته و بزن بهادرها و واسطه ها و کارراه اندازها و حق وحساب بگیرها و مالخرها، داستان تقسیم غنائم است:

 در گاراژ سلطنتی، نزدیک قصر فیروزه، نزدیک سه هزار پیکان بود.  هشتصدنهصد شورلت، کادیلاک، بیوک. پیکانها را می دادند به نمایندگان دهاتی مجلس که از شهرستانها می آمدند.  شورلت را می دادند به آنهایی که کمی درجه شان بالاتر بود.... بعد از مدتی چون این انبارها پر شده بود اقدام کردند برای فروش آنها. آیت الله ها می رفتند به انبار شماره یک. حجت الاسلام ها می رفتند به انبار شماره دو، ثقة الاسلام ها به انبار شماره سه و همین طور تا می رسید به پاسدارها.... یک فرش صدهزار تومانی را به اینها می دادند ده هزار تومان، آن هم نه نقد. اینکه چطور پولش را می گرفتند آقای ... می داند. به همین دلیل هیچ وقت یقۀ او را نمی گیرند که مالها و پولها کجاست و چه شده.

 راوی می گوید کندوکاو در کوه تجمّلات به دنبال مجسمۀ مربوط به دکوراسیون خانۀ طواغیت و بستنی خوری ِ سرویس نقره و پردﮤ همرنگ با مبلها ادامه داشت.

   طبقۀ جدید متولد شده بود، لایه بندی می شد و درون آن، اعیان درجه یک و دو و سه و پیاده نظام شکل می گرفت.  ساده زیستی، موتورگازی و سدّ جوع با نان و پنیر و خرما همچنان به عنوان ارزشهای والا تبلیغ می شود، اما کسانی که یکشبه از فرش به عرش عروج کردند غنائم را از دست کسانی دریافت داشتند که جزئیات را خیلی خوب به خاطر دارند.  حافظۀ پیاده نظام ِ کم سن وسال مثل دوربین فیلمبرداری عمل می کند.

در کنار سیستم تاراج و تصاحب غنائم، کسب وکار ِ دوشیدنِ گناهکاران هم سکـّه بود.  به مهمانی می ریختند، حاضران را در زیرزمین کمیته منکرات می انداختند و روز بعد پس از گرفتن مبلغی نقد (بی هیچ رسیدی) ول می کردند.  همین طور در مورد پسر و دختری که به اتفاق بخرامند، شادخواران پرسروصدا و غیره و غیره.  اکنون سیستم اخذ عوارض از گناه قدری اداری تر شده و دیگر در اختیار چند پسربچۀ دمپایی به پا و یک طلبه در مقام حاکم شرع نیست، اما همچنان پرسود است.

احضار ”ماشینهای مدل بالا و بنز که توی چشم می خورند“ به در خانۀ جدید افرادی که تا دیروز اتاق اجاره می کردند و تاکسی سوارشدن را اسراف می دانستند با ثمرات غزوه های صدر اسلام قابل مقایسه است، و با غارت دهلی از سوی قشون نادر، و با محموله های طلا و نقرۀ مستعمرات قارۀ جدید که سنگینی شان گاه کشتیهای اسپانیایی را در هم می شکست.


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

کلمات کلیدی : - اموال - انقلاب - بود.  - کمیته - قدرت - شاه
نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir